علاقه فزاینده به موضوع هوش درجهان واقعی ، ونه فقط محیط های کلاس ، انواع نوینی ازهوش ازجمله هوش فرهنگی را طرح ‌کرده‌است.چنین نکته ای بسیارحائزاهمیت است که پیشرفت های فردی واجتماعی را محدود به مفاهیم پیوندخورده با هوش منطقی ‌و ریاضی ندانسته وبا دقت بیشتری به افراد وجوامع موفق در دستیابی به اهداف فردی وگروهی مشاهده کنیم که آن ها را می توان به لحاظ هوش ریاضی ومنطقی در سطوح متفاوتی طبقه بندی کرد.

هوش ازجمله مفاهیمی است که درحوزه روانشناسی تعاریف متعددی از آن ارائه شده است.باوجود تعدد تعاریفی که ازهوش ارائه شده است ویا ویژگی های متعددی که برای افراد باهوش موردشناسایی قرار گرفته است اما می توان جهت گیرهای واحدی را درآنها یافت.علاوه راین پیوندهایی بین تعاریف مختلف از هوش وفضای مفهومی هوش فرهنگی وابعاد آن وجو دارد که تلاش می شود تا به اختصار این پیوندها ذکر شوند.

احمدی وماهر( ۱۳۸۵) مجموعه ای ‌از تعاریف طرح شده بویژه توسط دانشمندان مختلف ازنیمه اول قرن بیستم را گردآوری کرده‌اند که برخی از آن ها پیوندبیشتری با مفهوم هوش فرهنگی وبا یکی ازابعاد آن داشته وارتباط برخی نیز کمتر است.این تعاریف به شرح زیر هستند :

    1. هوش عبارت است از ظرفیت توانایی ویادگیری ؛

    1. هوش عبارت است از دانش پذیری وظرفیت کسب آن ؛

    1. هوش عبارت است از سازگاری فردبامحیط ؛

    1. هوش توانایی تفکر برحسب ایده های انتزاعی است ؛

  1. هوش توانایی درک اشخاص وایجاد رابطه با آن ها(هوش اجتماعی) ، توانایی اشیاء ‌و کارکردن با آن ها ( هوش عملی ) وتوانایی درک نشانه های کلامی _ ریاضی وکارباآنهاست ؛

۶)هوش عبارت استاز توانایی فرد برای اینکه به طور هدفمند عمل کند ، به طور منطقی بیندیشد وبه طورموثربا محیط مبادله نماید..

درتعریف پیاژه[۳۷] از هوش نیز می توان ماهیت هوش فرهنگی را تاحدزیادی ردیابی کرد. وی هوش را عبارت ازحالت تعادلی می‌داند که کلیه استعدادهای سازشی از نوع حسی ‌و حرکتی ‌و نیروهای شناختی واکتسابی وهمچنین کلیه تبادلات جذبی وانطباقی که بین جسم ومحیط صورت می‌گیرد بدان گرایش پیدا می‌کنند( پیاژه ، ۱۳۷۵). تأکید برعناصری نظیر حالت تعادلی ، نیروهای شناختی وتبادلات جذبی وانطباقی درتعریف هوش با فضای مفهومی هوش فرهنگی درارتباط است.

ازنظر پیاژه عمل کامل واساسی هوش مستلزم سه مرحله اصلی است که عبارتنداز:

۱٫سوال که متوجه تحقیق وپژوهش می‌گردد.

۲٫ فرضیه که راه حل ها را ازقبل پیش‌بینی می‌کند.

۳٫ضبط یا کنترل که راه حل ها را انتخاب می‌کند.

مراحل سه گانه ای که ازنظر پیاژه هوش یک عمل کامل را به انجام می سارندبا بحث های نظری درباره هوش فرهنگی مرتبط است. مرحله اول که با طرح پرسش تحقیق وپژوهش آغاز می شودبابحث مربوط به هوش انگیزشی ارتباط دارد. در واقع فردی که ازهوش انگیزشی بالایی برخوردار است همواره پرسش های متعددی را درباره فرهنگ سایر ‌گروه‌های اجتماعی مطرح می‌کند ‌و ازطریق مختلف به دنبال گردآوری اطلاعات برای ‌پاسخ‌گویی‌ به دغدغه های ذهنی خود را در این باره است. آنچه که پیاژه به نام فرضیه یا راه حل های پیش‌بینی شده ازقبل عنوان می‌کند با هوش فرهنگی فراشناختی مرتبط است.در این مرحله فرد دارای پرسش درباره سایرفرهنگ ها ، باآگاهی نسبت به فرایند شناخت ومخاطراتی که عقاید قالبی در راه شناخت واقعی ایجاد می‌کند فرضیه هایی را طرح کرده وبدنبال فهم درستی یا نادرستی ‌آنهاست بدون آنکه بخواهد باورهای اولیه خودرا به هرنحوکه شده تأیید کندکه انتخاب راه حل هاست باهوش فرهنگی شناختی ورفتاری مرتبط است.در این مرحله است که پس از آزمون فرضیه،بردانش فرد ‌از فرهنگ سایر گروه ها افزوده شده و وی درمی ‌یابد که چه رفتاری دریک موقعیت خاص ‌و در یک ارتباط بایک فرهنگ ویژه می‌داند اثربخش ‌تر باشد.

ازنظر وی فقط می توان دوشکل ازهوش را مشخص ساخت:یک هوش عملی یا تجربی ودیگری هوش متفکرانه یا سیستماتیک. ‌در هوش نوع اول،مسئله به صورت یک نیاز سادهمطرح می شود ونظریه به صورت یک آزمایش ‌و خطای حسی_حرکتی وضبط یا کنترل نیزبه شکل یک سر ‌از شکست ها یا پیروزی هامتجلی می‌گردد.‌در هوش نوع دوم است که نیازبه صورت مسئله مورد تفکر وحرکات آزمایشی به صورت پژوهش ها وبررسی هایی به منظور یافتن فرضیه‌ها در می‌آید وبالاخره ضبط وکنترل وجود قطعی وکنترل وجود قطعی ‌و تثبیت شده وتجربه را ازطریق شناسایی ودرک ارتباطات که برجداساختن وطرد فرضیه های غلط وحفظ فرضیه هایدرست به کارمی رود قبلا جلو انداخته وپیش بینی می کند( پیاژه ، ۱۳۷۵ ).

آنچه پیاژه به عنوان انواع هوش نامیده وبه دونوع عملی _ تجربی ومتفکرانه _سیستماتیک تقسیم ‌کرده‌است نیز باهوش فرهنگی درارتباط است.این انتظار وجود دارد که فرایند کامل از تقویت هوش فرهنگی یک فرآیندمتفکرانه ‌و سیستماتیک باشد به نحوی که چارنوع هوش انگیزشی ، شناختی ‌و فراشناختی مقدم ‌بر هوش فرهنگی رفتاری عمل کنند هرچند این امکان وجود دارد که صرفا ‌بر اساس قرار گرفتن درموقعیت های رفتاری وبدون توجه مستقیم به ابعاد سه گانه انگیزشی ، شناختی ‌و فراشناختی ازهوش فرهنگی آثار مثبتی ‌بر تقویت هوش فرهنگی داشته باشد. حالت اخیر بیشتربانوع هوش عملی وتجربی پیاژه ارتباط دارد.

اشترنبرنگ[۳۸] دربرررسی خودپیرامون هوش درابتدا تأکید می‌کند که هوش مفهومی است که می توان آن را به عنوان چیزی که همه روانشناسان شناختی راگیج ‌کرده‌است تلقی کرد. وی می توان آن را به عنوان چیزی که همه روانشناسان شناختی را گیج ‌کرده‌است تلقی کرد.وی ازخود می پرسد که واقعا هوش چیست؟درپاسخ به آن می نویسد که ‌در سال‌ ۱۹۲۱وقتی سردبیر مجله روانشناسی تربیتی این پرسش را ازچهارده روانشناس مشهور کرد پاسخ ها متفاوت بودند اما به طور کلی دوموضوع مهم را دربرداشتند :

اول اینکه هوش شامل ظرفیت یادگیری ‌از تجربه است. دوم اینکه هوش شامل توانش سازگاری بامحیط اطراف است.۶۵سال بعدهمین پرسش از ۲۴ روانشناس شناختی مختصص درپژوهش هوش پرسیده شده.آن ها نیز براهمیت یادگیری ‌از تجربه وسازگاری با محیط تأکید کردند.آن ها همچنین این تعریف را با تأکید براهمیت فراشناخت _ درک افراد ازفرآیندهای تفکرخویش وکنترل آن _ توسعه دادند ( اشترنبرگ ،۱۳۸۷).

تأکید صورت گرفته براهمیت یادگیری از تجربه وسازگاری با محیط هردوبه هوش فرهنگی ارتباط دارند.ازطرفی یادگیری ‌از تجربه با بعد با بعد ذهنی یا شناختی هوش فرهنگی ارتباط دارد در حالی که بحث سازگاری بامحیط هم به کلیت مفهوم هوش وهم به بعد رفتاری آن ارتباط پیدا می‌کند.آنچه به عنوان درک افراد ازفرآیندهای تفکرخویش وکنترل بر آن ذکرشدمستقیما با بعدفراشناختی ازهوش فرهنگی درارتباط است.

اشترنبرگ همچنین درپژوهش دیگری ازمردم خواست تا خصوصیات یک شخص باهوش را معین کنندوازمیان رایج ترین پاسخ ها ، عبارات زیرچشم گیرتربودند :

    • به طورمنطقی ‌و درست استدلال کند.

    • به طور گسترده مطالعه کند.

    • ذهن بازی داشته باشد.
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...