آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها، بیکدیگر
«تولدی دیگر ،آن روزها»
این تجربیات چنان برای او آشناست که گویی خواننده را در فضای خاص دوران کودکیش می برد. وآن تجربه های تلخ وشیرین وخیال انگیز را به او می چشاند ووقتی خواننده را در آن فضای خیال انگیز کشاند، در لابلای کلماتش به او چیزهایی می گوید که حیرت می کند. کودکی وجوانی برای او چنان خیال انگیز است که گویی کمتر می تواند آن را از خود دور سازد.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

فروغ در شعرهای بعد از تولدی دیگر به تمثیل روی می آورد وسعی می کند نوعی شعر تمثیلی یا سمبلیک ارائه دهد.”دلم برای باغچه می سوزد ” یک تمثیل است با مضمونی اجتماعی و نیز قطعه “کسی که مثل هیچ کس نیست “، همین وضع را دارد. ومحتوای شعر فروغ بدین شکل تکامل می یابد.
فروغ گذشته از محتوا به نوعی بیان تازه نزدیک می شود. بیان تازه او مایه های فراوانی دارد از زندگی واقعی او. کلمه برای او مایه های عاطفی و شعری خاصی پیدا می کند و این حرکت یا تحول را می توان در ابعاد مختلف شعر فروغ دید. (زرین کوب:۱۳۵۸، ۱۹۵-۲۴۱ )
۳-۸ تحولات فکری فروغ فرخزاد
درباره فرخزاد به عنوان شاعر اسیر، دیواروعصیان فقط می شود اینطور برداشت کرد که آدمی هنوز شکل نگرفته تلاش می کند تلاش می کند و بهره جوئی می کند وحتی نوعی تظاهر می کند به درک مسائل به خاطر اینکه به آن کمال ورشد ذهنی برسد. تا کتاب تولدی دیگر همان سر گشتگی های هرانسانی را در راه رشد وکمال ذهنی طی کرده است. طبیعی است که وقتی ما فریاد آزادی را در اسیر می بینیم، این فریاد جز آه وناله زنی که گرفتارمسایل خانوادگی است واین گرفتاری ها چنان اورا محدود کرده که به تنگ آمده ومی خواهد فرارکند و یک مسئله خصوصی هست که حتی نتوانسته آن را تعمیم بدهدچیزی نیست وفرخ زاد بیش ازاین مسئله ای را مطرح نکرده است.
در عصیان یا دیوار می بینیم که فرخ زاد به طرف یک طرز تفکر خیامی نزدیک می شود و این طرز تفکر هم کاملا تقلید از یک مقدار شکل ظاهری و تفکر دهری است یا اینکه یک نوع ضد اجتماعی بودن اجتماعی است. به خاطر یک مقداری خامی و بی تجربگی که در فرخزاد در این مرحله از سنش بوده است. مثل هر انسان دیگری واین نشانه کوشش و تلاش فرخزاداست برای به دست آوردن ایمان.
فرخزاد در این مرحله از تفکر درست مثل جوان بالغی است که به تمام مسائل اعتقادی مرسوم شک می کند ودرست همان تند وتیزی یک جوان نوبالغ را هم در بیان این مسائل دارد. به همین علت است که می بینیم به آفرینش خطاب می کند وبسیار پرخاش جوست.
همانطوریکه در این دوره از لحاظ ظاهر فکردر حال تکامل هست، فرم شعر او هم نشان دهنده چنین خصوصیاتی هست. یعنی در اسیر ما شعر او را یک شعر ساده معمولی و احساساتی می بینیم و در عصیان او حتی فرم شعر خیام را هم تقلید کرده است وکلمات خیامی است، قدرت او بیشتر است اما مسلم است که در مقام قیاس با یک سنت و میراث فرهنگی شعرش بسیار ضعیف است و به فرض اینکه فرخ زاد شعرش قوی ومحکم باشدبه علت تقلیدی بودن چیزی را نه از لحاظ محتوا ونه از لحاظ شکل بیان نمی کند.
سال ها ساکت می ماند. درست مثل آدمی که از یک بحران روحی و فکری و عقلائی گذشته وبه یک سکوت ایمان دارد کم کم دست پیدا می کند، شعراو وفکر او را آرام می بینیم. سالها شعر منتشر نمی کند و ناگهان شکفته می شود. فرخ زادعصیان واسیر ناگهان به فرخ زاد تولدی دیگر مبدل می شود. وتوجه نمی کنیم که سالهائی دراز فاصله این دو فرخ زاد از یکدیگر هست واین سنین از سنین باروری و شکفتگی در هر انسانی است. فرخ زاد دوران نوجوانی ونابالغی را زود پشت سر می گذارد.
با شعرای غرب آشنا می شود، غنی می شود. در این دوران از فرهنگ غرب و کم وبیش آشنا می شود با فرهنگ و ادبیات ایرانی. یعنی زبان شعرش غنی تر و قوی ترمی شود. اما هنوز یک چیزی در شعر فرخ زاد می لنگد و آن تمایل بیشتر او به فرهنگ و ادبیات غرب است و انعکاس این تمایل را در شعر او می بینیم.
فرخ زاد کم کم به طرف نوعی عرفان از طریق عشق توجه می کند و نمونه های آن در مثنوی ها وشعرهای عاشقانه او به چشم می خورد، واین دید بنظر می رسد کمی شرقی باشد. او به طرف راه یابی و گشودن روزنی و امیدی برای بشریت به راه می افتد، وقبول نمی کند که جهان بد فرجام خواهد بود و این قبول زندگی به صورت اینکه در باغچه کاشته بشود و بازسبزشود، سبزشود و بروید. این یک تفکرعرفانی وشرقی است وتکامل فکری فرخ زادرا نشان می دهد.
متاسفانه، این شعرها، شعرهای آزاد فرخ زاد هستند و وی مجال پیدا نمی کند که ادامه بدهد وکمال بدهد به این اندیشه ای که داشت شکل میگرفت و وسیله ای پیدا می کرد اما آنچه که از فرخزاد باقی مانده است هر کدام جستجوی صادقانه ای در دنیائی و کوشش است برای بینش پیدا کردن. به همین علت من معتقدم که خواننده فرخ زاد همرا او صادقانه بینش پیدا خواهد کرد و فرخ زاد راه را باز می گذارد که او به رسیدن به کمال ادامه دهد. فرخ زاد را یک شاعر اجتماعی باید بدانیم به معنی عام کلمه. او به شعر ناب توجه نداشت، حتی با ما برسر فرمالیسم هم بحث داشت ومعتقد بودکه کلمات فقط باید حامل معنی باشد و وزن وقافیه و همه عوامل وعناصرفرم تنها باید در خدمت اندیشه قرار گیرند. شعر فرخ زاد به همین علت غیرناب هست. به هیچ وجه شاعر فرمالیستی نیست وهمچنانکه عقایدش را در زمینه وزن گفته، برای وزن تنها از این جهت که یک شدتی وضریبی به معنی شعر می دهد اهمیت قائل است. بطور کلی فرخ زاد آدمی است که با حس وعاطفه وخون خود شعر می گوید ودنیا را درک می کند. آدمی است که تفکر کم کم به عنوان یک عنصر بعدی در شعرش وارد می شود، اگرچه درک عاطفی او هم از دنیا متفکرانه بوده است. (م.آزاد، مجله فردوسی-هشتم اسفند ۱۳۴۶)
۳-۹ بن مایه های شعر فروغ
بن مایه یا موتیف motif موضوعی است که در کل ادبیات یک کشور یاکل اثر خاص هنری، مدام تکرار می شودو بنای اثر ادبی برآن است. (شمیسا:۱۳۷۶، ۱۳۲)
تم یا موضوع ومطلب Theme) )را هم گاهی معادل موتیف به کار می برند، اما بهتر است که آن را درباره تز یا آموزه یی (دکترین) به کار ببریم که اثر ادبی می خواهدآن را بپروراند و به خواننده بقبولاند. در نقد ادبی جدید می گویند که همه آثار طراز اول ادبی مشتمل بریک تم ضمنی و پنهانند که در معنا و صور خیال اثر منتشر است و به نمایش نهاده شده است. (همان:۱۳۳)
ذیلا به برخی از بن مایه های شعرهای فروغ اشاره می شود
۳-۹-۱ مرگ ، زوال و پوسیدگی
یکی از موضوعات عمده شر فروغ مسآله مرگ وترس اززوال وفنا وپوسیدگی است. سرانجام در شعر “ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد “حقیقت فنا را می پذیرد وخود را تسلیم می کند. ودر یکی از مصاحبه هایش می گوید:”فکر می کنم همه آن ها که کارهای هنری می کنند علتش –یا لااقل یکی از علت هایش –یک جور نیاز نا آگاهانه است به مقابله وایستادگی در برابر زوال …کارهنری یک جور تلاش است برای باقی ماندن و یا باقی گذاشتن «خود» ونفی معنی مرگ گاهی اوقات فکر می کنم درست است که مرگ هم یکی از قوانین طبیعت است، اما آدم تنهادر برابر قانون است که احساس حقارت و کوچکی می کند. یک مسآله یی است که هیچ کاریش نمی شود کرد. حتی نمی شود برای از میان بردنش مبارزه کرد، فایده ندارد، باید باشد.”
حق با شماست
من هیچگاه پس از مرگم
جرِأت نکرده ام که در آئینه بنگرم
و آن قدر مرده ام که هیچ چیز مرگ مرادیگر
ثابت نمی کند.
«دیدار در شب»
و دادزد:
“باور کنید
من زنده هستم “
«دیدار در شب»
وحس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده است
«دلم برای باغچه می سوزد»
و حتی عشق ووصلت نیز در ذهن اوبا هاله ای از مرگ و زوال همراه است. در نامه یی به برادرش می نویسد: «آدم باید دنبال جفت خودش بگردد و هر کسی یک جفت دارد .باید جفت خودش را پیدا کند»
وعشق و میل و نفرت و دردم را
در غربت شبانه قبرستان
موشی به نام مرگ جویده است
«دیدار در شب»
۳-۹-۲ نومیدی ویاس وبدبینی
از اکثراشعار فروغ یک لحن ناامیدانه شنیده می شود. امیدی به آینده نیست. همه امور خودش در گذشته تمام می شود. آینده را سیاهی وشکست و سقوط فرا گرفته است.
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود وفردا
در ذهن کودکان
مفهموم گنگ گمشده یی داشت
«آیه های زمینی»
کدام قله، کدام اوج؟
مگر تمامی این راه های پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...