خلقیات و هیجانات که روی هم عاطفه نامیده می‌شوند نشان دهنده ارزیابی های جاری شخص از رویدادهایی است که در زندگی وی اتفاق می افتد. برادبورن[۱۰۶] و کاپلوویتز[۱۰۷](۱۹۶۵)، اولین بار مطرح کردند که عاطفه خوشایند و عاطفه ناخوشایند دو عامل مستقل[۱۰۸] هستند و باید به طور مجزا اندازه گیری شوند.با این که وجود استقلال بین عاطفه خوشایند و عاطفه ناخوشایند در سطح کوتاه مدت و زودگذر هنوز بحث انگیز است، تفکیک پذیری ابعاد عاطفی بلندمدت کمتر مورد اختلاف بوده است. دینر و ایمونز[۱۰۹](۱۹۸۴)، دریافتند که عاطفه خوشایند و عاطفه ناخوشایند همسو با افزایش چارچوب زمانی به طور رو به تزایدی تفکیک پذیرتر می‌شوند. دینر، اسمیت[۱۱۰] و فوجیتا[۱۱۱](۱۹۹۵)، طی مدلی نشان دادند که این دو ساختار به واسطه همبستگی متوسط معکوس به طور واضحی مجزا هستند. بسته به اهداف تحقیق، شادکامی می‌تواند در سطح کلی یا در سطح جزیی ارزیابی شود. یک توجیه برای مطالعه سطوح کلی تر(ونه مفاهیم ریزتر) این است که سطوح ریزتر تمایل به وقوع همزمان دارند. به عبارت دیگر، این تمایل در بین افراد وجود دارد که سطوح مشابه بهزیستی را در طی جنبه‌های متفاوت زندگی خود تجربه کنند. و مطالعه سطوح کلی می‌تواند به ما در فهم تأثیرات کلی بر شادکامی که مسبب این کوواریانس ها هستند کمک کند، و یک توجیه برای مطالعه سطوح ریزتر شادکامی این است که ما می‌توانیم فهم بیشتری از شرایط ویژه ای که ممکن است بهزیستی را در حوزه های خاص تحت تأثیر قرار دهند به دست آوریم. وانگهی، انواع ریزتر شادکامی اغلب به متغیرهای سببی حساس تر هستند(دینر، سو و اوایشی[۱۱۲]،۱۹۹۷).

۲-۲-۲-۴٫ شادکامی و رویدادهای زندگی[۱۱۳]

علی رغم ادعای ستاره شناسان، روان شناسان به طور زیرکانه ای از توانایی محدودشان برای پیش‌بینی و کنترل رخدادهای زندگی آگاه هستند. در عوض روان شناسان بر پیامدهای روان شناختی رویدادهای زندگی و این که افراد چگونه با استرس های ناشی از این شوک های برونزاد کنار می آیندتمرکز می‌کنند. حجم وسیعی از تحقیقات در دو دهه گذشته ‌بر اساس این فرض بود که تجربیات و حوادث عمده زندگی، شادکامی انسان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. اما نحوه تاثیر حوادث زندگی بسیار مجادله برانگیز بوده است(هیدی و ویرینگ[۱۱۴]،۱۹۸۹). به خصوص حوادث منفی زندگی به واسطه تاثیر بالقوه تهدید آمیزشان بر بهزیستی شخص توجه زیادی را به خود معطوف ‌کرده‌است(سو، دینر و فوجیتا[۱۱۵]،۱۹۹۶).

هرچند مطالعات اخیر نشان داده که اغلب مردم شاد هستند(دینر و دینر،۱۹۹۶)، و هیجانات مثبت را هنجاری تر از هیجانات منفی مورد ملاحظه قرار داده‌اند(سومرس[۱۱۶]،۱۹۸۴). محدوده ای که رویدادهای زندگی بر سطوح شادکامی افراد تاثیر می‌گذارد به طور کامل فهمیده نشده است. برای مثال اثرات شرایط عینی زندگی مثل درآمد(دینر، ساندویک،سیدلیتز و دینر[۱۱۷]،۱۹۹۳)، بهداشت، مدت تحصیلات(دینر،۱۹۸۴) و جذابیت جسمانی بر شادکامی افراد اغلب کوچک یافت شده اند. به همین نحو یافته های کمپل، کنورس و روجرز[۱۱۸](۱۹۷۶)، نشان می‌دهد که اثرات تجمعی متغیرهای جمعیت شناختی بر شادکامی کوچک هستند.

۲-۲-۲-۵٫ شادکامی، اهداف و فرهنگ

اهداف سازه‌های مرکزی روان شناسی فرهنگی و بین فرهنگی هستند، حجم قابل توجهی از تحقیقات ‌در مورد شادکامی بر اهمیت اهداف و ارزش ها تأکید دارند؛ ‌به این معنی که مردم اهداف و امیال متفاوتی دارند و ‌بنابرین‏ آن چه آن ها را شاد می‌کند متفاوت خواهد بود. تجارب روزانه ما بیانگر نقش نافذ اهداف در زندگی است. اگر مردم به سمت اهداف ویژه خود پیشرفت کنند و مطابق با ارزش های خود عمل کنند احتمالا شاد خواهند بود و اگر در رسیدن به هدف خود ناکام بمانند ناراحتی را تجربه می‌کنند؛ و به عبارتی نیل به مقصود یا بازماندن از هدف حداقل به طور موقتی بر احساس بهزیستی افراد تاثیر می‌گذارد. در حقیقت شواهد فراوانی وجود دارد که نیل به مقصود، با تجربه هیجانی مثبت(برونشتین[۱۱۹]،۱۹۹۳)، و رضایت از زندگی(ایمونز، ۱۹۸۶)، تلقین یافته است. مثلا ایمونز دریافت که اگر مردم در رسیدن به اهداف ویژه خود ناموفق باشند عاطفه منفی بیشتری خواهند داشت، و اگر در رسیدن به اهداف ویژه خود موفق باشند عاطفه مثبت بیشتری خواهند داشت. به همین ترتیب دینر، سو و لوکاس[۱۲۰](۱۹۹۹)، دریافتند که آن چه مردم را شاد می‌کند به ارزش هایشان وابسته است، مثلا برای دانشجویانی که پیشرفت تحصیلی ارزش بالایی داشت گرفتن نمره های خوب پیش‌بینی کننده رضایت آن ها بود؛ در حالی که برای کسانی که همرنگی با ارزش بود، توازن خانوادگی برای رضایت از زندگی شان مهم تر بود. در نتیجه افراد دارای شخصیت های متفاوت اگر فعالیت هایی را دنبال کنند که با خلق و خوی آن ها سازگار باشد دارای رضایت بیشتری خواهند بود. هم چنین در حمایت از رویکرد اهداف، دینر و فوجیتا(۱۹۹۵)، دریافتند منابعی با شادکامی اشخاص بیشترین ارتباط را دارد که در رسیدن آن ها به اهداف ویژه شان کمک نماید؛ مثلا برای شخصی که آرزوی او پزشک شدن است ممکن است هوش با شادکامی وی مرتبط باشد اما برای کسی که هدف او کارگر شدن است هوش با شادکامی وی مرتبط نیست.کاسر [۱۲۱]و ریان[۱۲۲](۱۹۹۶)، مطرح کرده‌اند که بعضی اهداف نسبت به بعضی دیگر برای شادکام شدن سودمندتر هستند و ‌بنابرین‏ همه اهداف در به دست آمدن شادکامی به طور برابر کمک کننده نیستند. شواهد مشابهی به دست آمده که در ایالت متحده افراد ارزش را در به دست آوردن پول می دانند که برای شادکامی زهرآگین است(دینر،۲۰۰۰).

در مروری اخیر توسط دینر، سو، لوکاس و اسمیت(۱۹۹۹)، عنوان شد که اشخاص شاد که از خلق و خوی مثبتب مستفیض هستند، تمایل به دیدن جنبه روش رویدادها دارند، به طور افراطی ‌در مورد رویدادهای منفی نشخوار نمی کنند، در جامعه توسعه یافته اقتصادی زندگی می‌کنند، دوستان صمیمی و محرم دارند و منابع بسنده ای برای پیشرفت به سمت اهداف ارزشمند به دست می آورند.

۲-۲-۲-۶٫ شادکامی و تفاوت های وابسته به سن:

به طور کلی مردم شاد هستند(دینر و دینر،۱۹۹۶)، در بین پژوهشگران این سؤال مطرح است که آیا این نمای مثبت در طول زمان تغییر می‌کند یا خیر؟ آیا بهزیستی در طی دوره زندگی پایا باقی می ماند یا دستخوش تغییر می شود؟ اگر تغییری صورت می‌گیرد آیا افراد در سنین پیری سال های طلایی را تجربه می‌کنند؛ یعنی رضایت و خرسندی بیشتری را تجربه می‌کنند یا سنین میان سالی زمان بحران است و سنین پیری به واسطه فقدان های چندگانه با افسردگی بیشتری همراه است و منجر به دید منفی به زندگی می شود؟

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...