۴ – مشکلات جنسی: در میان عوامل طلاق، نارضایتی جنسی از دو ویژگی برخوردار است؛ اول آن که به دلیل ملاحظات اخلاقی، غالباً مورد اشاره ی زوجین قرار نمی‌گیرد و دوم آن که تأثیرات روانی اختلال جنسی در بسیاری مواقع ناخودآگاه است؛ به گونه ای که زوجین نمی‌دانند احساس تنفر آنان از یکدیگر و احساس نارضایتی از زندگی، ریشه در عدم رضایت جنسی دارد. از این رو این مشکل غالباً توسط کارشناسان خبره تشخیص داده می‌شود. تأثیر این عامل بر طلاق به گونه ای است که برخی کارشناسان بیشتر طلاق ها را ‌به این عامل مرتبط دانسته اند. با توجه به تأثیر اعتیاد بر کاهش قوای جنسی می‌توان میان این دیدگاه و دیدگاهی که اعتیاد را از مهم‌ترین عوامل طلاق دانسته اند، توافق برقرار نمود. ضعف مهارت‌های جنسی، افزایش زمینه‌های تحریک پذیری جنسی و بی توجهی به نیازهای جنسی همسر از جمله عوامل اصلی ایجاد نارضایتی جنسی است (همان منبع، ۱۳۸۷).

۵-خیانت: خیانت یکی از عوامل مهم طلاق و جدایی گزارش شده است. گلاس[۴۷] و رایت[۴۸] (۱۹۹۷) سه نوع خیانت را مشخص کرده‌اند. خیانت جسمی، عاطفی و ترکیبی از هردو. در واقع آن ها معتقدند ممکن است در یک ازدواج خیانتی اتفاق بیفتد اما هرگز نزدیکی فیزیکی یا جنسی اقفاق نیفتاده باشد. به هر حال خیانت از هر نوعی باشد باعث ‌آسیب‌های عاطفی و روحی فراوانی در ازدواج می‌شود و این مسئله با از دست دادن عشق، از بین رفتن اعتماد، بی توجهی، دور شدن از زن و شوهر از یکدیگر اتفاق می‌افتد. به علاوه تحمل از دست دادن اعماد و صدمه ناشی از احساس فریب خوردگی برای برخی از زوج ها پیش از تحمل جنبه‌های جنسی خیانت، سخت است (اسپرینگ[۴۹]، ۱۹۹۶). شواهد نشان می‌دهد که تاثیرات آسیب زای ناشی از هر نوع خیانت به قدری قوی است که نشانه های شبیه ‌آسیب‌های دیگر مانند اختلال استرس پس از آسیب دارد. خیانت زناشویی موضوعی است که زوج درمانگران به صورت منظم در کارهای بالینی اشان با آن مواجهه می‌شوند و می‌تواند تجربه ای گیج کننده و دردناک برای همه ی کسانی باشد که با آن در گیرند. افزون بر این خیانت یکی از دلائل عمده طلاق و از هم پاشیدن ازدواج است (گلاس و رایت ۱۹۹۷: به نقل از شاکلفورد[۵۰] و همکاران، ۲۰۰۸).

۶- تحول در ساختارهای فرهنگی و اجتماعی: تغییرات ارزشی در جامعه ی ایرانی، در ۲۰ سال گذشته، آهنگی شتابان داشته است. آثار این تغییرات را می‌توان در تمامی‌عرصه‌های حیات اجتماعی و فردی و بیش از همه در حیات خانوادگی باز جست. آنچه مهم به نظر می‌رسد تبیین چگونگی تأثیر تغییرات نظام مند فرهنگی و اجتماعی بر روابط اعضای خانواده و بروز ‌آسیب‌های خانوادگی است. در اینجا صرفاً به تأثیر برخی مفاهیم که در تغییرات اخیر بر مسند اقتدار نشسته اند، بسنده می‌کنیم (صالح­پور، ۱۳۸۶).

غلبه فرهنگ استقلال طلبی در دهه های اخیر، آثار متعددی به همراه داشته است که یکی از مهم‌ترین آن ها کم شدن همبستگی‌های گروهی و ایجاد مرزبندی‌های جدید است. در گذشته هرچند خانواده ی زن – شوهری واحد مستقلی را تشکیل می‌دادند؛ اما هیچ گاه مرزهای بسیار قوی آنان را از بستگان و محله جدا نمی‌کرد. اگر مداخلات ناروای دیگران در امور مختلف خانوادگی، در جامعه ی سنتی یکی از پیامدهای بی توجهی به مرز خانواده ی هسته ای بود، تقویت مرزهای خانواده هسته ای در جامعه جدید، این پیامد را داشته است که زوجین اجازه ورود بزرگان و دلسوزان طایفه را به حریم مسائل خانوادگی ندهند و آن را دخالت‌های نا به جا به حساب آورند و خویشاوندان نیز خود را از ورود اصلاح گرانه به خانواده ی آسیب پذیر برحذر دارند و درست در شرایطی که خانواده نیازمند مداخله مثبت و دلسوزانه است، از آن محروم بماند. این فرهنگ به قدری مسلط شده که به نظر برخی کارشناسان، چنین مداخلاتی در فرهنگ جدید، خود به یکی از عوامل طلاق تبدیل شده است چون هم زوجین آمادگی پذیرش حضور مداخله گران را ندارند و هم ثمربخشی مداخلات به مقدماتی بیشتر و شرایطی پیچیده تر از گذشته وابسته است. از سوی دیگر استقلال طلبی و فردگرایی، شیوه های همسرگزینی را نیز دگرگون و مداخله والدین را در این فرایند کم اثر ‌کرده‌است. پس این انتظار کاملاً طبیعی است که والدینی که در فرایند همسرگزینی فرزندانشان نقش تعیین کننده ای ایفا نکرده اند، انگیزه ی حمایت گری کمتری از آنان داشته باشند (دورفرد، ۱۳۹۱).

رواج نسبیت گرایی، تردید در اصول ثابت اخلاقی و تردید در اموری که مقدس شمرده می‌شوند نیز آثار شگرفی بر حیات خانوادگی داشته است. کم شدن تقید زن و مرد به خانواده و کم رنگ شدن ارزش‌های اخلاقی مهمی چون غیرت برای مردان و حیا به ویژه برای زنان، افزایش روابط جنسی خارج از چارچوب ازدواج و کم شدن وفاداری از آثار سست شدن ارزش‌های اخلاقی است (میرزایی، ۱۳۸۰).

تأثیر تقدس زدایی سبب شد که ازدواج از تشکیل بنایی مقدس که در متون دینی از آن به ارزشمند‌ترین سازه ی اجتماعی، میثاق محکم و زمینه ی تقویت دین داری و کاهش گناه نام برده می‌شود به قراردادی اعتباری، به مثابه یک معادله اقتصادی، تقلیل جایگاه یابد. اگر در فرض اول زندگی از انتخاب مسئولانه آغاز و ‌بر اساس تعهد اخلاقی و رحمت و مودت استوار می‌شود و طلاق امری مذموم و جام زهری از سرناچاری قلمداد می‌گردد، در فرض دوم، ازدواج صرفاً یک انتخاب و پایان زندگی نیز انتخابی دیگر است و در چنین فرضی نمی‌توان به مرد توصیه کرد که همسرش را امانت خداوند بداند و در حفظ امانت بکوشد نمی‌توان حرمت خانواده را بهانه ای برای توصیه ی طرفین به ادامه ی زندگی دانست (دورفرد، ۱۳۹۱).

زدودن تقدس از حیات خانوادگی و حقوق محوری، شرایطی ایجاد می‌کند که توجه به حقوق را از سر ناچاری، موجه جلوه می‌دهد، به عنوان مثال اگر فرهنگ مسلط به طلاق و جبهه گیری زن و مرد دامن زد، ترس از آینده سبب می‌شود که دختر و پسر، به ویژه دختر، هنگام ازدواج با احتیاط بیشتری عمل کنند و با بهره گرفتن از روش‌های حقوقی چون شروط ضمن عقد و اخذ گواهی از خانواده ی شوهر برای ثبت جهیزیه‌های وارد شده به زندگی، خطرات احتمالی را کاهش دهند. به عبارت دیگر حاکمیت ارزش‌های مدرن ضرورت‌هایی می‌آفریند که در شرایط عادی لغو و گاه توهین آمیز تلقی می‌شود (کاملی، ۱۳۸۶).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...