۲-۲-۳-۲ جنبه‌های فیزیولوژیک

پژوهش های نوروپسیکولوژی ‌در مورد هیجان لذت، تاکنون بسیاری از جنبه‌های فیزیولوژیک مربوط ‌به این هیجان را به خوبی شناسایی کرده‌اند. بویژه در بعد لذت های حسی، انتقال دهنده های عصبی خاصی در ارتباط با هیجان لذت، مشخص شده و مناطق مغزی مرتبط با این هیجان، دقیقاً شناسایی شده اند. در میان انتقال دهنده های عصبی، نقش دوپامین و سروتونین در تجربه ی هیجان لذت، بسیار برجسته است. همچنین پپتیدهای شبه افیونی که شامل آندروفین ها، آنکفالین ها و دینورفین ها می‌شود، علاوه بر اثر تسکینی و ضددرد، در تجربه ی هیجان لذت نیز نقش دارند (حائری روحانی، ۱۳۸۶).

در میان مناطق مغزی، نقش بعضی از ساختارهای دستگاه کناری و بویژه شکنج زاویه ای و سپتال، در رابطه با تجربه ی لذت های بدنی همچون لذت جنسی، مورد تأکید قرار گرفته است. همچنین مشخص شده است که هیجان های مثبتی همچون لذت، بیشتر در ‌نیم‌کره ی چپ، مورد بررسی قرار می‌گیرند (خداپناهی، ۱۳۸۸). علاوه بر مواردی که ذکر شد، مشخص شده است که بعضی از هورمون ها از جمله هورمون اکسیتوسین[۹۰] نیز در تجربه‌ لذت، نقش اساسی دارد (کامپتون و هافمن، ۲۰۱۳).

۲-۲-۳-۳ جنبه‌های غریزی

یکی از مهمترین منابع هیجان لذت، در بعد جسمی، ارضای نیازهای غریزی همچون خوردن و میل جنسی است (آرگایل؛ ترجمه ی گوهری انارکی و همکاران، ۱۳۸۳). این شکل از هیجان لذت، بویژه از دیدگاه تکاملی، بسیار حائز اهمیت است، زیرا تجربه ی لذتی که با ارضای نیازهای اساسی غریزی همراه است، افراد را به فراهم کردن شرایطی که به ارضای این نیازها بیانجامد برمی‌انگیزد که نتیجه ی آن، حفظ بقای آن ها خواهد بود (خداپناهی، ۱۳۸۸).

۲-۲-۳-۴ جنبه‌های شناختی

اگرچه جنبه‌های فیزیولوژیک و جسمی، جزئی اساسی از هیجان لذت هستند، اما لذت صرفاً به عنوان یک مؤلفه‌ ی زیستی و بدنی محسوب نمی‌شود، بلکه اساساً این هیجان به یک حالت ذهنی خوشایند اشاره دارد که با بعضی از حواس و دریافت های بدنی همراه است (اگدن[۹۱]، ۲۰۰۱). به عبارت دیگر لذت، علاوه بر ابعاد فیزیولوژیک، ابعاد پیچیده ی شناختی را نیز در بر می‌گیرد (پترسون، ۲۰۰۶). البته مطرح کردن بعد شناختی برای هیجان لذت، مانند آنچه که برای هیجان شادی، مطرح شد، به معنی معادل دانستن این دو هیجان نیست. در واقع تفاوت این دو هیجان، در این است که ارزیابی های شناختی مبتنی بر رضایت و خشنودی، یکی از مؤلفه‌ های اصلی هیجان شادی است، که بدون تحقق آن، نمی‌توان سخن از تحقق هیجان شادی به میان آورد، ولی این مؤلفه‌ های شناختی، جزء مؤلفه‌ های اصلی هیجان لذت، محسوب نمی‌شوند، بلکه جزء عوامل تأثیر گذار بر تجربه‌ این هیجان، محسوب می‌گردند. به همین دلیل است که امکان تجربه ی هیجان لذت، حتی بدون ارزیابی‌های شناختی مثبت، امکان پذیر است. به عنوان مثال، فردی که هیچ ارزیابی شناختی مثبتی از زندگی خود، به طور کلی و در حیطه های مختلف ندارد، با رفتارهایی مثل رابطه ی جنسی، کشیدن سیگار و مواردی از این قبیل که تجربه ی لذت حسی را فراهم می‌آورند، به طور موقت، هیجان لذت را تجربه خواهد کرد. با این حال، تجربه ی لذت پایدار در بلندمدت و در هردومقوله ی لذت های جسمی‌و برتر، بدون تحقق مؤلفه‌ های شناختی مثبت و مؤثر، امکان پذیر نخواهد بود (کار، ۲۰۰۵).

۲-۲-۳-۵ جنبه‌های اجتماعی

به طور کلی رابطه ی هیجانات مثبت از جمله لذت، با روابط اجتماعی، دو جانبه است. یعنی افرادی که روابط اجتماعی مطلوبی دارند، میزان لذت بیشتری را تجربه می‌کنند و همچنین افرادی که سطح بالاتری از هیجانات مثبت همچون لذت را تجربه می‌کنند، روابط بین فردی مثبت تری دارند (جانسون، ۲۰۰۹). برخلاف هیجانات منفی مانند اضطراب که میزان درگیری افراد را در موقعیت های اجتماعی کمتر می‌کند و ممکن است مخل روابط بین فردی مطلوب شود، هیجانات مثبت مانند لذت، باعث می‌شود که افراد، بدون بازداری و کنار کشیدن از موقعیت های اجتماعی، با جنبه‌های مختلف موقعیت های بین فردی درگیر شوند و سطح بالایی از توجه و بینش را نسبت به ابعاد مختلف این موقعیت ها داشته باشند. این توجه گسترش یافته به افراد کمک می‌کند تا در موقعیت های اجتماعی، روی ایده ها، اعمال و فعالیت های جدید،گشوده باشند وخلاقیت بیشتری از خود نشان دهند. در نتیجه، این خلاقیت و گشودگی می‌تواند به ارتقاء و گسترش هرچه بیشتر روابط بین فردی ثمربخش و مفید برای سلامت روان منجر شود (کار، ۲۰۰۵).

همچنین روابط بین فردی نیز می‌تواند تأثیر بسزایی در تجربه ی لذت فراهم آورد. ‌بر اساس نظریه ی انتخاب، بدون داشتن روابط رضایت بخش، تجربه ی هیجانات مثبت، به طور پایدار و در طولانی مدت، امکان پذیر نخواهد بود. زیرا هیجانات مثبت، هنگامی‌حاصل می‌شوند که یک یا چند مورد از نیازهای اساسی انسان، ارضا شده باشد و ارضای مطلوب و مناسب تمام نیازهای انسان حتی نیازهای فیزیولوژیک او، تنها در سایه ی روابط رضایت بخش، امکان پذیر است (اوندرا و گرینوالت، ۲۰۰۷). ‌بنابرین‏ تجربه ی هیجانات مثبت، که به دنبال روابط مطلوب ایجاد می‌شود، نشانگر این است که نیازهای جسمانی و روانشناختی فرد، به خوبی در حال ارضا شدن است و ‌بنابرین‏ سلامت روان او در وضعیت مطلوبی قرار دارد (گلاسر؛ ترجمه ی ملکیان و احمدی، ۱۳۸۶).

۲-۳ سلامت روان

۲-۳-۱ تاریخچه ی سلامت روان

تاریخچه ی نظریه پردازی های منسجم ‌در مورد سلامت روان، به یونان و روم باستان بازمی‌گردد. یکی از نخستین نظریه ها ‌در مورد سلامت و بیماری روانی، نظریه ی بقراط است. او معتقد بود که بدن انسان دارای چهار مایع مهم است به نام های سودا، صفرا، بلغم و خون (دم) که تعادل بین آن ها به منزله ی سلامت روانی و جسمانی و عدم تعادل بین آن ها به معنی بیماری روانی و جسمانی است. اگرچه مدلی که توسط بقراط ارائه شده بود، اساساً یک مدل سلامت بود، اما اکثر نظریه پردازی ها و مباحث مربوط به آن، حول مسائل و آسیب های جسمانی و روانشناختی متمرکز بود. سایر نظریه پردازانی هم که پس از بقراط، موضوع سلامت روان را مدنظر قرار دادند، عمدتاًً روی مسائل و مشکلات سلامت روان و به عبارتی بیماری های روانی تمرکز داشتند. این نگرش تا روانشناسی علمی‌قرن بیستم نیز حاکم بود (هالجین و ویتبورن؛ ترجمه ی سید محمدی، ۱۳۸۷).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...