دانلود پژوهش های پیشین درباره آسیب شناسی نقش زنان در ... - منابع مورد نیاز برای پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
هویت شخصی و اعتماد به نفس: اگر شوهر و زن هر دو دارای نقشهایی یکسان باشند، دشوار بتوانند هویتهای ویژۀ خود را حفظ کنند.
معضل شبکۀ اجتماعی: هنگامی که بین زن و مرد رقابتی وجود داشته باشد، ارتباط با شبکۀ همسر به جای شبکۀ خود چه سود و زیانی را در پی می آورد؟
معضل تکثر چرخه- نقش: زوجین، هر دو، در سه نظام نقشی درگیر هستند؛ نظام حرفهای فرد، نظام حرفهای مربوط به همسرش و نظام خانوادگی که هر دو نفر در آن مشارکت دارند، هر یک از زوجین تقاضایی متفاوت دارد که از موقعیت نقش او در نظام ناشی می شود و مضافا تقاضاهای ناشی از هر نقش(بنابراینکه زندگی خانوادگی در چه مرحله ای باشد) متفاوت خواهند بود. مثلا در زمانی معین یکی از زوجین ممکن است بذل توجه بیشتر نسبت به نقش حرفهای خود را مرجح داند، در حالی که طرف دیگر تعهدات حرفهای خود را به تعویق می اندازد تا بتواند اوقات بیشتری را صرف خانواده کند، سود در حوزۀ خانوادگی می تواند به معنی زیان در حوزۀ شغلی باشد و بالعکس. ترکیبهای مختلف از نقشها را میتوان در قالب چرخه مضاعف زندگی خانوادگی و حرفهای تصور کرد. این فرضیه تنها به زوجهایی مربوط می شود که هر دو شاغل بوده و از پایگاه و درآمد مشابه برخوردارند، وضعیتی که نسبتا نادر است، در واقع این فرضیه در نفی نظرات پارسونز است؛ زیرا چنین زوجهایی از درجهای عالی از رضامندی برخوردار میشوند. با این همه، تعیین صحت این نتیجه گیری آسان نیست، آنهم در حالیکه نرخ طلاق در میان زنان حرفهای و متخصص رو به افزایش دارد (سگالن، ۱۳۷۰: ۲۵۶).
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۲-۷-۱۴٫ ناسازگاری فشار نقشهای کار- خانواده گرین هاوس و بیوتل
گرین هاوس و بیوتل (۱۹۸۵) مدلی برای تبیین تعارض کار- خانواده با تأکید بر منابع آن در قلمرو نقشهای کاری و خانوادگی ارائه کردهاند:
نمودار شماره ۲-۱٫ مدل ناسازگاری فشار نقشهای کار- خانواده گرین هاوس و بیوتل
منبع: (گرین هاوس و بیوتل،۱۹۸۵: ۸۱)
این مدل از چند جزء اصلی شامل منابع تعارض در قلمرو کار، منابع تعارض در قلمرو خانواده و انواع اصلی تعارض کار- خانواده تشکیل شده است؛ منطق اصلی مدل این فرض است که هر ویژگی نقش که بتواند بر تعهد زمانی، فشار یا رفتار شخص در یک نقش تأثیر بگذارد، موجب تعارض بین آن نقش و نقش دیگر خواهد شد. این فرض نتیجهای از قضایای اصلی ذیل است:
قضایای اصلی این مدل عبارتند از:
قضیه نخست این است که وجود فشارهای همزمان از سوی هر دو نقش کاری و خانوادگی، وقوع تعارض کار- خانواده را تشدید میکند، چون بروز تعارض کار- خانواده غالباً نتیجه حضور دو فشار نقش متضاد از سوی قلمروهای کاری و خانوادگی است. لذا میبایست اثرات فشارهای کاری و خانوادگی بر تعارض کار- خانواده به طور مشترک بررسی شود. بدین ترتیب علیرغم تداخل فعالیتهای کاری با فعالیتهای خانوادگی شخص، چنانچه فشار زیادی برای مشارکت وی در فعالیتهای خانوادگی نباشد، احتمالاً احساس تعارض کار- خانواده کمتری خواهد کرد، در حالی که به موازات وجود و افزایش فشار ناشی از انتظارات شخص یا انتظارات دیگر فرستندگان نقش، فرد احساس تعهد بیشتری نسبت به فعالیتهای خانوادگی می کند و فشارهای متضاد و تعارض کار- خانواده به طور برابر شدت میپذیرد (گرین هاوس و بیوتل،۱۹۸۵: ۸۲).
در قضیه دوم گرین هاوس و بیوتل بیان میکنند که خودپنداره[۸۱] شخص از الزامات نقش شامل باورها، ارزشها، احساسات و ادراکات فرد، منبع مهمی برای فشار، درون قلمروی نقش معینی است. انتظارات شخص از دو جنبه اهمیت دارند. نخست از این حیث که انتظارات و ارزشهای یک فرد میتواند به رفتار نقش او شکل دهند (هال، ۱۹۷۲). دوم از این جنبه که اختلاف بین انتظارات فرد و انتظارات دیگران در قلمرو نقش معینی میتواند فشار را افزایش دهد (Kahn et al, 1964) و احتمالاً به تعارض کار- خانواده منجر شود.
در قضیه سوم آنها اظهار میدارند که برجستگی نقش[۸۲] بر رابطه بین فشار نقش و تعارض کار-خانواده تأثیر میگذارد و فشارهای ناشی از نقش معین را تشدید میکند. بدین ترتیب با برجسته شدن هویت شغلی یا خانوادگی فرد، وی به آن نقش یا هویت، تعهد بیشتری مییابد و نسبت به ایفای آن از سطوح بالاتری از انگیزش برخوردار میگردد و نسبت به فشارهای محیطی در آن نقش حساستر شده و موفقیتها و پاداشهای مربوط به آن نقش برای وی بسیار مهم میگردد، درنتیجه تعهد زمانی بیشتری نسبت به آن نقش پیدا میکند. این وضع سبب بروز فشارهایی میشود که میتواند باعث برخورد آن نقش با نقشهای دیگر فرد شود.
آنها در قضیه چهارم مطرح میکنند که تعارض کار- خانواده زمانی تشدید میشود که برای عدم تبعیت از تقاضاهای نقش مجازاتهایی وجود داشته باشد. زیرا فقدان مجازات ممکن است فشار برای انجام تقاضاهای نقش را کاهش دهد (گروث و همکاران، ۱۹۵۸). بنابراین ویژگیهای محیطیای که احتمال مجازات را برای عدم تبعیت از تقاضاهای نقش کاهش میدهند، احتمالاً تأثیر فشار نقش را نیز بر تعارضهای مبتنی بر زمان و فشار و رفتار ضعیف میکنند. گرین هاوس و بیوتل در این قضیه به تأثیر عامل جنسیت بر رابطه مجازات- تعارض میپردازند. به نظر آنان مردها به طور سنتی مجازاتهای شدیدتری برای عدم تبعیت از تقاضاهای نقش کاری در مقایسه با تقاضاهای نقش خانوادگی تجربه میکنند و زنان برعکس. در صورت عدم تبعیت از نقش، منبع مجازات فقط فرستندگان نقش نمیباشند، بلکه انتظارات و ادراکات فرد از الزامات نقش نیز میتواند منبعی برای مجازات باشد.
قضیه پنجم ناظر بر این موضوع است که جهتیابی تعارض کار- خانواده پس از پاسخ فرد به موقعیت تعارض آمیز ادراک میگردد. به اعتقاد گرین هاوس و بیوتل علیرغم آن که در دیدگاه آنان تعریف تعارض کار- خانواده وجود فشار نقشهای ناسازگار متقابل را مشخص میکند و تداخل بین دو نقش را مدنظر ندارد اما هم در نظریه و هم در روش چنین فرض شده است که کار با خانواده تداخل پیدا میکند. حال آن که تعیین جهت تداخل نقش، زمانی میسر است که فرد به موقعیت تعارضآمیز پاسخ دهد. در این حالت زمانی که فرد به فشارهای همزمان نقشها از طریق اختصاص زمان بیشتر به کار در برابر خانواده پاسخ میدهد، احتمالاً چنین ادراک میکند که کار با وظایف خانوادگی وی تداخل دارد (گرین هاوس و بیوتل،۱۹۸۵: ۸۴).
در قضیه ششم، مدل تعارض کار – خانواده با مرحله معینی از زندگی شخص پیوند میخورد. در این قضیه گرین هاوس و بیوتل از یکسو با استناد به تحقیق بایلن[۸۳] اظهار میکنند که تعارض کار-خانواده در مراحل اولیه دوره زندگی شغلی شخص شدیدتر است و فرد در سالهای اولیه اشتغال، از هر دو قلمرو نقش کاری و خانوادگی فشارهای قویتری میپذیرد. از سوی دیگر این احتمال نیز وجود دارد که تعارض کار- خانواده در طول مرحله میانی زندگی شغلی شدیدتر باشد، زیرا در مرحله میانی زندگی شغلی (در سن ۴۲-۳۵) این احتمال وجود دارد که افراد دوباره به سوی زندگی خانوادگی روی آورند و توجه بیش از حد به کار را مورد تردید قرار دهند. بدین ترتیب افزایش اهمیت به نقشهای غیر کاری و خانوادگی در طول مرحله میانی زندگی شغلی ممکن است فشارهای شدیدتری در درون قلمروی خانوادگی فراهم کند که با فشارهای ناشی از نقش کاری تضاد داشته باشد. تفاوت درتأثیر مرحله زندگی شغلی شخص و تعارض کار- خانواده میتواند تا حدی با عامل جنسیت تبیین شود. برای زنانی که باید در مراحل اولیه زندگی شغلی برای تثبیت خود در شغل با تقاضاهای خانوادگی همسر و فرزندان مبارزه کنند، تعارض بیشتر میباشد و برای مردان، شدیدترین فشارهای متضاد ممکن است در طول مرحله میانی زندگی شغلی پدید آید که کار به عنوان یک جزء مهم از زندگی باقی میماند.
در قضیه هفتم، گرین هاوس و بیوتل بین حمایت از دیگران مهم با تعارض کار- خانواده ارتباط برقرار میکنند. این قضیه ناظر به حمایت اجتماعی است که به دو شکل با تعارض کار-خانواده مربوط میشود: نخست از این طریق که اعضای یک مجموعه نقشی از راه فراهم کردن تقاضاهای زمانی کمتر، فشار کمتر یا انتظارات منعطفتر نسبت به فرستنده نقش مستقیماً فشارهای نقش معین را کاهش میدهند. دوم حمایت اجتماعی ممکن است رابطه بین تعارض کار- خانواده و پیامدهای منفی آن بر سلامت روانی و روابط اجتماعی فرد را از طریق تأثیر ابعاد ویژه حمایت (عاطفی، ابزاری و اطلاعاتی) بر تعارض تعدیل کنند (گرین هاوس و بیوتل،۱۹۸۵: ۸۵- ۸۶).
۲-۸٫ رویکردهای جامعه شناختی درمورد نگرش
۲-۸-۱٫ الگوی ساختی کارکردی پارسونز
بر طبق الگوی پارسونز وقتی که سه جریان جامعه پذیری[۸۴]، نهادی شدن[۸۵] و کنترل اجتماعی[۸۶] در یک رابطه تعادلی و هماهنگ با همدیگر عمل کنند، شخصیت افراد و به دنبال آن نگرش ها و کنش هایشان بر مبنای ارزش های اجتماعی شکل می گیرد (رابرتسون،۱۳۸۵: ۱۶۵). در دیدگاه پارسونز، اخلاقیات، ارزش ها و نگرش ها از اهمیت بالایی برخوردارند و البته نگرش ها و رفتار انسان ها تنها از طریق محاسبات عقلانی نیست بلکه در شکل گیری این نگرش ها و رفتارها، ارزش های غیر منطقی نیز نقش دارند (چلبی،۱۳۷۷: ۴۴).
پارسونز قضیه بنیادی و پویایی جامعه شناسی را حاصل تلفیق الگوهای ارزشی با تمایلات مبتنی بر نیاز می داند. او بیان می کند که در فراگرد اجتماعی شدن موفق، هنجارها و ارزش ها ملکه ذهن می شوند؛ یعنی به حالت بخشی از وجود کنشگران در می آید و در نتیجه کنشگران ضمن دنبال کردن منافع شان، به مصالح کل نظام نیز خدمت می کنند. پارسونز تمایلات نیازی را مهمترین واحد انگیزش کنش به شمار می آورد. او معتقد است که تمایلات نیازی، کنشگران را مجبور می کند تا چیزهایی را که در محیط عرضه می شوند بپذیرند و یا رد کنند. وقتی در مواقعی که چیزهای موجود تمایلات نیازی را ارضا نکنند، بدنبال چیزهای تازه بروند (ریتزر،۱۳۷۹: ۱۴۰-۱۳۶).
پارسونز در نظریه کنش خودش از متغیرهای الگویی[۸۷] صحبت می کند. پارسونز در آن نشان می دهد که ارزش همراه با کنش، از خارج در فرد تحمیل نمی شود بلکه در مناسبات متقابلشان با جامعه ایجاد می گردد و در واقع این ارزش ها هستند که در عمل، شرایط ساختی کنش اجتماعی را تشکیل می دهند او با توجه به تنوع این ارزش ها بحث متغیرهای الگویی را مطرح می کند که منظور از متغیر، انتخاب یک شق از دو شقی است که عامل قبل از آنکه معنای موقعیت بر او معلوم باشد و بخواهد به عمل دست بزند باید یکی از آن دو را انتخاب کند که هر یک از این متغیرهای الگویی از دو حالت خارج نیست: یکی اینکه، آیا عامل به موضوع علاقه مند است و اینکه علاقه مندی اش را اعلام می کند و یا از ابراز آن خودداری می کند و دوم اینکه، عامل موضوع را بخاطر هدف ویژه و خاصی مد نظر دارد و یا بدون نفع خاصی از جهات کلی دنبال می کند.
پارسونز این شقوق را طبقه بندی می کند: ۱٫عاطفی بودن در برابر خنثی بودن از لحاظ عاطفی، شقی که فرد نسبت به موضوع علاقه مند یا بی اعتناست ۲٫جهت گیری جمعی در برابر جهت گیری به سوی خود ۳٫عام گرایی در برابر خاص گرایی ۴٫کیفیت ذاتی در برابر جنبه عملی ۵٫ویژه بودن در برابر پراکنده بودن. پارسونز متغیرهای الگویی را به طور مستقیم به نظریه نظام اجتماعی خود پیوند می دهد و معتقد است که این قالب های تحلیلی برای هر نوع ترکیبی آمادگی دارد و هر کنشی را به وسیله آن تشریح کرد (توسلی،۱۳۸۴: ۲۴۴-۲۴۲).
۲-۸-۲٫ بی سازمانی اجتماعی[۸۸]
فرض اصلی این دیدگاه این است که در گذشته مشکلات اجتماعی، به این صورت که امروز وجود دارد، نبوده و جامعه در یک حالت تعادل به سر می برده و اعمال و کنش ها بر مبنای ارزش ها، هنجارها و وفاق همگانی صورت گرفته است. امروزه با تغییرات اجتماعی که صورت گرفته این وفاق همگانی شکسته شده و بالاجبار نگرش ها، کنش ها و شرایط جدیدی را ایجاد نموده است، به طوری که نگرش ها و کنش های گذشته دیگر کارایی خود را از دست داده است و دانش جدید موجب منسوخ شدن روش های قدیمی و ارزش های جدید جایگزین ارزش های گذشته شده است. البته باید در نظر داشته باشیم که مکانیسم اجتماعی به گونه ای است که در زمان بی سازمانی می تواند به سازمان یابی مجدد و بازگشت تعادل منتهی شود اما مشکل اصلی، گذر از این وضعیت بی سازمانی اجتماعی است که شامل شکست در ساختار سازمان است یعنی بسیاری از عناصر، ممکن است از زنجیره خارج شوند و تاثیر هنجارهای اجتماعی بر گروه ها و افراد ضعیف می شود و در نتیجه کم شدن فعالیت های جمعی در جامعه، تضاد نقش و هنجار، تحرک، فقدان همبستگی گروهی به اشکال مختلف انحراف ظاهر می شود (واگو،۱۳۷۳: ۳۱۷).
۲-۸-۳٫ مکتب تفهمی[۸۹]
بنیان گذار این مکتب ویلهلم دیلتای[۹۰] است. او معتقد بود: رفتار انسان ها در جوامع، رفتاری معنادار است که این رفتار با نیت و قصد عاملان در ارتباط است و بدون فهم این نیات و مقاصد، نمی توان به کنه رفتار انسانی و واقعیت های پدیده های اجتماعی پی برد. او مدعی است موضوعاتی که باید به وسیله علوم به روح تحلیل شوند، افعال و نهادهایی هستند که به وسیله نیات هدایت می شوند و بنابراین به ارزش ها بستگی دارند و هر آنچه در واقعیت هست از احساس ارزش و تصور کمالی آن جدا ناپذیر است (فروم،۱۳۶۲: ۷۶).
ماکس وبر[۹۱] نیز با طرح مفهوم درون فهمی به فهم عمل اجتماعی معین به صورت ذهنی و از طریق تفسیر شهودی و یا سعی در درک حالات ذهنی فرد عمل کننده تاکید می کند. به نظر وبر بسیاری از اعمال اجتماعی، با معیارهای عینی قابل اندازه گیری نیستند و فهم عمل و انگیزه های بروز آن منوط به درک دنیای ذهنی خاص عامل یا عاملین آن است. البته او معتقد است که این شیوه، به تنهایی کفایت نمی کند بلکه با تفهم فرضیات به دست می آیند (ساروخانی،۱۳۷۰: ۸۵۰ به نقل از حیدری ۱۳۸۸).
حضور زنان در بیرون از خانه، باید خود و مجموع نیازهایشان را به خوبی بشناسند و همچنین این پدیده را با تمام شرایط، ویژگی ها و پیامدهایش بشناسند و میزان اثرگذاری آن را بر زندگی خانوادگی شان دریابند.
۲-۹٫ چارچوب نظری
پس از مطالعه و بررسی نظریات مختلف که در زمینه نقش زنان و خانواده از صاحب نظران بزرگ مطرح شد و با توجه به مروری که بر نظریات نظریه پردازان در این زمینه صورت گرفت، نظریه مبادله و نظریه ارزشی اینگلهارت و تئوری تعارض اسکانزونی، به عنوان چارچوب نظری این تحقیق بکار گرفته شده است..
در زمینه تاثیر عوامل و آسیب های نقش زنان در جامعه بر عملکرد خانواده می توان به تئوری تعارض اسکانزونی اشاره کرد که بیان می کند اگر یکی از همسران در برآوردن انتظارات طرف مقابل و انجام وظایف خود قصور و کوتاهی کند، نظیر کوتاهی در فراهم کردن نیازهای مادی زندگی از طرف شوهر یا نیازهای جنسی از طرف زن، آغاز ایجاد احساسات نابرابری در ازدواج بوده و موجب تعارض بنیادی میگردد. بنابراین هرگونه تغییری در درون خانواده (افزایش منابع دردسترس زنان، افزایش تحصیلات و یافتن شغل از سوی زنان، حضور زنان در جامعه) اگر نقشهای کلیدی همسران را زیر سؤال ببرد، پیامدی جز اختلاف و کشمکش نداشته و احساس نابرابری و ناخشنودی در رابطه را دو چندان می کند.
نگرش یک حالت روانی و عصبی آمادگی است که از طریق تجربه سازمان یافته و تاثیری هدایتی یا پویا بر پاسخ های فرد، در برابر کلیه اشیا یا موقعیت هایی که به آن مربوط می شود، دارد (کریمی،۱۳۷۵: ۵۰). نگرش یک حالت جسمانی که هم حالت عاطفی را بیان می دارد و هم آن حالت را به حرکتی مبدل می سازد (روش بلاو،۱۳۷۰: ۱۱۹). نگاه ما به حضور زن در جامعه، در این تحقیق در حکم برطرف کننده نیازهای خودیابی و کمال و نیاز به حرمت است. طبق نظر نیاز مازلو، نیازها محرک نگرش ها هستند. بدین معنا که افراد برای برطرف کردن نیازهایشان تلاش می کنند و نسبت به پدیده هایی که بتواند نیازهایشان را بوسیله آن برآورده سازند، نگرش مثبت دارند. بنابراین اگر حضور زن در جامعه موجب شود که بتواند نیازهای فردی، اجتماعی و خانوادگی خود را برآورده سازد و خللی در نقش های دیگر نداشته باشد نسبت به این پدیده نگرش مثبتی خواهند داشت و همین طور هرچه پیامدهای منفی تری بر نیازهای فردی، اجتماعی و خانوادگی داشته باشد نسبت به آن نگرش منفی خواهند داشت.
به نظر اینگلهارت فرهنگ، نظامی از ارزش ها، نگرش ها و دانشی که به طرزی گسترده در میان مردم مشترک است و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. مطالعه ابعاد آن می تواند موجب شناسایی تغییرات فرهنگی، تحولات اجتماعی در طول زمان ها و مکان های مختلف گردد. در نتیجه پی بردن به وضعیت نظام ارزشی، ما را با ساختار فرهنگی جامعه آشنا می سازد (صفرپور، ۱۳۹۲: ۳۶).
نظریه تحول و دگرگونی فرهنگی و ارزشی که رونالد اینگلهارت طرح کرده است، بدنبال فهم چرایی و چگونگی تغییر و تحولات فرهنگی و ارزش ها و نگرش های جوامع است. طبق این نظریه، اینگلهارت بر اساس دو فرضیه کمیابی و جامعه پذیری، تغییر ارزش ها از مادی گرایی به فرامادی گرایی را که فرایندی جهانی است توجیه می کند. بر اساس فرضیه کمیابی، اولویت های ارزشی یک فرد بازتاب محیط اقتصادی اجتماعی اش است، محیط اجتماعی – اقتصادی که در آن، سال ها فرد بیشترین ارزش ذهنی را به آن چیزهایی داده که عرضه آنها نسبتا کم بوده است. بر اساس فرضیه جامعه پذیری، ارزش های اساسی فرد بازتاب شرایط قبل از بلوغ است. بنابراین تغیر ارزش ها از محیط های متفاوت تبعیت می کند که نسل های متعالی سال های شکل گیری زندگی شان را در آن محیط ها سپری کرده اند (کشاورز و جهانگیری،۱۳۸۹: ۷).
بر همین اساس، اینگلهارت در کار خود حضور مجموعه ای از تغییرات در سطح نظام را باعث تغییرات در سطح فردی و به همین ترتیب پیامدهایی برای نظام می داند. وی تغییرات در سطح سیستم را توسعه اقتصادی و فناوری، ارضای نیازهای طبیعی به نسبت وسیع تری از جمعیت، افزایش سطح تحصیلات، تجارب متفاوت گروه های سنی مثل فقدان جنگ و گسترش ارتباطات جمعی، نفوذ رسانه های جمعی و افزایش تحرک جغرافیایی می داند (اینگلهارت،۱۳۷۳: ۵۴). به نظر اینگلهارت یکی از مؤلفه های مهم دگرگونی ارزشی جایگزینی نسلی است. اینگلهارت برای چرخه زندگی تأثیر چندانی قائل نیست و تفاوت های پایدار بین گروه های سنی را بازتاب دگرگونی نسلی می داند و نظریه دگرگونی ارزشی که دلالت بر جابجایی اولویتهای مادی به سمت اولویتهای فرا مادی دارد را به توسعه اقتصادی جوامع ارتباط می دهد تا جایی که برای تأثیر نهادهای فرهنگی در این دگرگونی چندان وزنی قایل نیست. جوانان به مراتب بیشتر از بزرگترها بر خواسته های فرا مادی تأکید می ورزند و تحلیل گروه های سنی مبین این است که این موضوع به مراتب بیشتر بازتاب دگرگونی نسل ها تا انعکاس سالخوردگی است. اینگلهارت دگرگونی حاصل شده در جامعه بر مبنای تحولات اقتصادی و اجتماعی را در قالب دگرگونی فرهنگی در چارچوب سمت گیری های ارزشی که منجر به تفاوت نسلی می شود تعریف می نماید. در نتیجه دگرگونی های فرهنگی مهم به تفاوت در میان نسل ها می انجامد )اینگلهارت،۱۳۷۳: ۱۱۵).
در تئوری اینگلهارت مفهوم کانونی مدرنیزاسیون این است که صنعتی شدن مجموعه ای از نتایج اجتماعی و فرهنگی را به همراه دارد که موجب افزایش سطح تحصیلات و تغییر در نگرش به نقش زنان و حضور آن ها در خارج از خانه، تغییرات سبک زنئگی مانند سبک زندگی تجملی، مصرف گرایی و تن آرایی می گردد. صنعتی شدن بر اغلب عناصر دیگر جامعه تاثیر می گذارد، این تئوری می گوید صنعتی شدن پیامدهای مختلفی از جمله در حوزه فرهنگی داشته است. تغییر از جامعه ماقبل صنعتی به صنعتی سبب تغییراتی در تجربه افراد و دیدگاه آنها شده است.
مدرنیزاسیون نیز صرفاً شامل متغیرهای بیرونی نمی شود، بلکه شامل انتقال نگرش ها، عقاید و رفتار که انتقال اجزای فرهنگی است، می شود. در نتیجه باعث ارزشهای پست مدرن در جوامع پیشرفته صنعتی می شود، مثل علایق زیبا شناختی و خردمندی، جامعه بیشتر آموزش دیده و غیر شخصی(خالقی فر،۱۳۸۱: ۱۰۳). در این باره اینگلهارت می گوید: تحول فرهنگی خیلی وسیعی در فرهنگ معاصر غرب رخ داده است. همچنین وی ابراز می دارد که خیزش سطوح توسعه اقتصادی، سطوح بالاترآموزش، اشاعه رسانه های جمعی منجر به تغییر در مهم ترین ارزشها می شود (ماریسا فرار ی، ۲۰۰۰).
مدرنیزاسیون در سطوح فردی و اجتماعی با تأثیرگذاری بر نقش های جنسیتی صورت می گیرد. درمیان مهم ترین فاکتورهای مدرنیزاسیون می توان به گسترش فرصتهای تحصیلی، تغییرات در نیروی کار و فعالیتهای شغلی، اشتغال زنان و شهرنشینی اشاره کرد (آستین فشان، ۱۳۸۰ : ۱۵ ). در جریان مدرنیزاسیون، خانواده محوری به فردمحوری تبدیل می شود. فرایند مدرنیزاسیون با ترجیح خانواده هسته ای، فردمحوری در مقابل خانواده محوری، بهبود موقعیت زنان، گسترش تحصیلات عمومی، شهرنشینی و ازدواج های با انتخاب آزاد، تشکیل خانواده در سنین بالاتر را تشویق می کند (محمودیان، ۱۳۸۳ : ۳۴) همچنین فرایند مدرنیزاسیون با تغییر نگرشها و ایده های افراد جامعه همراه است؛ به طوری که در دنیای مدرن امروزی حضور زنان در جامعه و اشتغال زنان را بیشتر شاهد هستیم و افراد به نگرش هایی به خصوص در زمینه نقش های مختلف دست یافته اند که این تاثیر زیادی بر روابط، تعاملات خانوادگی دارد. بنابراین، با تغییر در نگرشهای حاصل از مدرنیزاسیون، حضور زنان در جامعه افزایش یافته و ممکن است باعث تغییراتی در سبک زندگی، تعارضات نقش های مختلف و تغییر و تحول خانواده گردد.
اینگلهارت در تئوری تغییر ارزش بین نسل ها به افزایش سطح تحصیلات که خود از مولفه های مدرنیزاسیون است، تاکید می نمایند. افزایش تحصیلات رسمی افراد و تجارب شغلی آن ها به افراد کمک می کند که استعدادهایش را جهت داشتن نگرش و تصمیم گیری مستقل افزایش دهند.
همچنین برای نوع نقش میتوان از نظریه نقش استفاده کرد. طبق این نظریه، انتظارات سایرین و آنچه رفتار مناسب در یک موقعیت به خصوص (مثلاً در جایگاه همسر، همکار، زیردست، پدر یا مادر) دانسته میشود، نقشهای کاری و خانوادگی فرد را شکل میدهد. هر یک از حوزههای کار و خانواده نقشهای چندگانهای برای فرد تعریف میکنند که هر کدام تقاضاهای متعددی به همراه دارند. این وضعیت در نهایت منجر به بروز تضاد میشود. نظریه تضاد که ریشه در نظریه نقش دارد با قبول فرض کمیابی منابع (ثابت بودن میزان انرژی و زمان در دسترس) ادعا میکند که پرداختن به نقشهای یکی از این دو حوزه موجب کاهش توجه به نقشهای حوزه دیگر میشود. بدین ترتیب تضاد بین کار و خانواده به صورت تضاد بین نقشهای موجود در حوزههای کار و خانواده تعریف میشود (میشل و همکاران،۲۰۰۹: ۲۰۰). از دﯾﺪ ﮔﺎﻓﻤﻦ یکی از فرضهای اﺳﺎﺳﯽ که در ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻧﻘﺶ وﺟﻮد دارد این است ﮐﻪ ﻫﺮ ﻓﺮدی در ﺑﯿﺶ از ﯾﮏ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﯾﺎ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻗﺮار دارد و ﺑﻨﺎﺑﺮاﯾﻦ ﺑﯿﺶ از ﯾﮏ ﻧﻘﺶ را اﺟﺮا ﻣﯽﮐﻨﺪ (لمرت و برنمن،۱۹۹۷: ۳۶). ﺗﻌﺪد نقشها ﯾﮑﯽ از ﻣﺴﺎئلی را ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ در ﭘﯽ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺗﻀﺎد ﻧﻘﺶ اﺳﺖ. ﺑﺮ اﯾﻦ اﺳﺎس اﻓﺮاد ﻧﻘشﻫﺎی زﯾﺎدی را ایفا ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯿﺎن اﯾﻦ ﻧﻘﺶﻫﺎ ﻣﺸﮑﻼﺗﯽ اﯾﺠﺎد ﺷﺪه ﮐﻪ ﺳﺒﺐ ﺳﺘﯿﺰه و ﺗﻀﺎد ﻣﯿﺎن آنﻫﺎ ﻣﯽﺷﻮد؛ ﭼﯿﺰی ﮐﻪ از دﯾﺪ وی ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﺗﺄﺛﯿﺮﮔﺬاری در ﺟﻬﺖ ﮐﺎﻫﺶ ﯾﺎ رﻓﻊ آن ﺿﺮوری اﺳﺖ (گافمن،۱۹۵۹).
در رابطه با نقش های مختلف زنان در بیرون از خانه و نقش های خانوادگی زنان و پیامدهایی که بر خانواده می گذارد باید گفت که عوامل اجتماعی زیادی بر این پدیده تأثیر گذارند و باعث تشدید یا کاهش آن میشوند، یکی از عواملی که انتظار میرود بر تعارض نقش اثرگذار باشد مدت زمانی است که فرد در امور کاری یا خانوادگی خود سپری میکند. گرین هاوس و بیوتل در مدل خود که شامل سه نوع تعارض مبتنی بر زمان، فشار و رفتار میباشد؛ در مورد تعارض مبتنی بر زمان دو شکل عمده را در نظر میگیرد: ۱- فشارهای زمانی پیوسته با یک نقش ممکن است پیروی از انتظارات ناشی از نقش دیگر را به لحاظ فیزیکی ناممکن کند. ۲- ممکن است وقتی شخص میخواهد به طور فیزیکی تقاضاهای یک نقش را برآورده کند، درگیر اشتغال ذهنی با نقش دیگر شود (گرین هاوس و بیوتل، ۱۹۸۵: ۸۲). این نشان میدهد که هر چه تعداد ساعات حضور فرد در محل کار یا نقش های دیگر و یا تعداد ساعت پرداختن به امور خانه و خانواده بیشتر باشد، فرد تعارض نقش شغلی- خانوادگی بیشتری را تجربه میکند. در این زمینه گاتک نیز در قضیه اصلی دیدگاه عقلانی خود به این امر اشاره میکند که بین ساعات صرف شده در کار و خانواده و میزان تعارض تجربه شده رابطه مستقیمی برقرار است؛ هرچه اشخاص ساعات زیادتری را در نقش شغلی و خانوادگی بگذرانند، احتمال اینکه تعارض بین نقشی را تجربه کنند زیادتر خواهد شد (گاتک، سیرل و کلیپا،۱۹۹۱: ۵۶۱).
در رابطه با تاثیر آسیب های ناشی از حضور و نقش های زنان در بیرون از خانه مثل مزاحمت های اجتماعی، فشارهای روحی و روانی و در نتیجه احساس بدنامی و پیامدهایی که این آسیب ها بر عملکرد خانواده، می توان از نظریه برچسب زنی استفاده کرد. در نظریه برچسب زنی، انحراف یک پدیده اجتماعی است و در این نظریه مطرح است که منحرفان ذاتا منحرف نیستند، بلکه جامعه است که هویت انحرافی را در افراد بوجود می آورد. یعنی هنگامی که عمل فرد مورد قبول و پذیرش تعداد خاصی از مردم نباشد، موجب انگشت نما شدن آن فرد و شناخته شدن او به عنوان فرد خاطی می شود. از نظر تاننبوم، وقتی به فرد انگ یک گناهکار زده شود، قبول چنین هویت جدیدی برایش مشکل خواهد بود. وقتی دید دیگران نسبت به حضور زن در اجتماع، دید منفی باشد و یا بخاطر مزاحمت هایی که ممکن است برایش از سوی دیگران روی دهد و یا بخاطر تعاملاتش با مردان به او به عنوان یک فرد منحرف نگاه شود، موجب می شود خودش را از دیگران به عنوان نیروی پایین تر ببیند یا به انزوا کشیده شود و یا موجب می شود عمل خودش را به شکلی که جامعه برایش تعریف کرده است انجام دهد و نیازش را از راه های نامشروع برآورده کند و به خاطر ترس از بدنامی یا طرد شدن از سمت خانواده، دوستان و جامعه، اعمالش را مخفی نگه دارد و ترس از آشکار شدن آن داشته باشد.
بنابراین بین آسیب های ناشی از حضور زنان در جامعه و پیامدهایی که بر عملکرد خانواده خواهد داشت، رابطه وجود دارد. به این صورت که انتظار می رود هر چه میزان آسیب ها بیشتر باشد، عملکرد خانواده تضعیف می شود که این عامل تاثیر گذاری بر میزان فعالیت و حضور زنان در بیرون از خانه باشد.
طبیعتا داشتن گرایش خاص به نقش زنان در جامعه، به زمینه ها و پیش شرط های اجتماعی ویژه ای بر می گردد که دانستن آنها نیز در درک بیش تر جایگاه این پدیده موثر خواهد بود. به همین علت در این تحقیق، به زمینه های عمدتا جمعیت شناختی و انواع نقش زنان و آسیب هایی که متوجه آنان است توجه می شود و رابطه این عوامل با عملکردهای خانوادگی سنجیده می شود. بر این اساس این تحقیق در پرتو مدل زیر هدایت می شود.
جدول۲-۱: متغیرهای مورد استفاده و نظریات مرتبط با آن
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 05:50:00 ب.ظ ]
|