در مرحله آخر، از طریق تعامل اجتماعی، استفاده از ابزارهای فرهنگی به بخشی از سازمان درونی یادگیرنده تبدیل میشود.در این مسیر، آن ها شروع به کسب مسئولیتهای ارتباطی و تنظیمی از افراد با تجربه تر دیگر میکنند و سعی در رشد صلاحیت خودتنظیمی خود هستند.
در حالی که هدف نهایی، خودتنظیمی است، پژوهشگران اجتماعی- فرهنگی از اصطلاحاتی مانند یادگیری انطباقی، یا تنظیم اشتراکی به منظور تأکید بر نقش تعاملات جاری میان افراد و بافت، در رشد خودتنظیمی استفاده میکنند. برای مثال، مدل تنظیم اشتراکی به مسئولیت مشترک میان معلمان و دانشآموزان در استقرار و نگهداری روابطی که خودتنظیمی را ارتقا میدهند، تأکید میکند. در این مدل، مسئولیت دانش آموزان در این است که جهان اجتماعی چندگانه و اهداف را سازمان میدهند؛ در حالی که، معلمان مسئول تدارک حمایت سکوسازی و فرصتهایی هستند که میانجی تنظیم دانشآموز است(ترنر[۶۳]، ۲۰۰۲، به نقل از مردعلی، ۱۳۸۷).
نظریه بندورا:
در نظریه شناختی- اجتماعی بندورا فرض میشود که کنش انسان به وسیله عوامل متعامل بسیاری تعیین میشود و از اینرو افراد، تنها یکی از مشارکتکنندگان هستند تا تنها تعیینکننده اعمالشان. عامل انسان در درون یک ساختار مهم پیوسته پیچیده عمل میکند که مستلزم جبر متقابل میان عوامل شخصی، رفتاری و محیطی است.با توجه به یادگیری خودنظم داده شده، عوامل شخصی شامل کنشها و باورهای شناختی نهفته مانند خودکارآمدی، فرایندهای فراشناختی، دانش راهبردی، ادراکات، عواطف و ارزشها است. عوامل رفتاری شامل کنشهای فردی، بیان کلامی و انتخابها میشود. عوامل محیطی، ساختار بافت یادگیری، اجتماعی و تجارب غیرمستقیم شکل داده شده به وسیله سرمشق گیری، ترغیب کلامی و شکلهای نمادی گوناگون، اطلاعات را در برمیگیرد.(بندورا،۱۹۸۶ به نقل از سیف، ۱۳۸۹).
صرفنظر از اینکه آموزش معلم محور باشد یا دانشآموز محور، یادگیرنده خود را موظف میسازد که در تکلیف درگیر شود. خودتنظیمی به فرایندهایی اشاره دارد که دانشآموزان به کمک آن رفتار، شناختها و عواطفشان را که به طور نظامدار به سمت دستیابی به اهداف یادگیری معطوف است، فعال میسازند. نظریه شناختی- اجتماعی بندورا، خودتنظیمی را شامل سه زیر فرایند:
خویشتننگری، خودداوری و خودتأملی میداند(بندورا،۱۹۸۶). این زیرفرایندها، رویدادهای انحصاری نیستند، آن ها با یکدیگر در تعامل هستند و یکدیگر را تحت تاثیر قرار میدهند.
دانشآموزان در حالی که درگیر تکالیف یادگیری هستند، رفتارهایشان را مشاهده میکنند. هدفشان از مشاهده رفتار این است که رفتار خود را در مقابل اهداف یا معیارهایی که به وسیله دانشآموز، آموزشدهنده یا دانشآموز دیگری از طریق الگوگیری اجتماعی کسب شدهاند، مورد قضاوت قراردهند. اطلاعات به دست آمده از این داوری موجب واکنش مثبت یا منفی میشود. اگر دانش آموز پیشرفت خود را مثبت تلقی کند، سرانجام راهــبردها و بافتـهایی را که این موفقیت را ارتـقاء میدهند، درونی میسازد؛ در غیر اینصورت، اصلاحات انجام خواهد شد. واکنشهای منفی یا مثبت در تطابق با معیارها در طی خویشتن نگری ارائه میشوند.
الگوی پینتریچ:
ینتریچ,(۱۹۹۹)، مدلی از یادگیری خودتنظیمی که در برگیرنده اغلب راهبردهای مشخص شده توسط زیمرمن و پونز بود را ارئه نمود. مدل پینتریچ از یادگیری خودتنظیمی شامل سه دسته کلی از راهبردها است که عبارتند از:
الف- راهبردهای شناختی یادگیری.
ب-راهبردهای یادگیری خودنظمدهی و فراشناخت.
ج- راهبردهای مدیریت منابع.
الف) راهبردهای شناختی: راهبردهای شناختی، رفتارها و افکاری هستند که فرایند یادگیری را تحت تاثیر قرار میدهند. به گونهای که اطلاعات بتوانند به طور موثرتری در حافظه بهخاطر آورده شوند. راهبردهای شناختی را به سه مقوله راهبردهای تکرار و مرور، بسط و گسترش و سازماندهی تقسیم میکند.
ب) راهبردهای یادگیری خودنظم دهی و فراشناخت: اصطلاح فراشناخت به دانش ما درباره فرایندهای شناختی خودمان و چگونگی استفاده بهینه از آن ها برای رسیدن به اهداف یادگـیری گفته میشود. همچنین، راهبردهای فراشناختی عملکردهای اجرایی هستند که به منظور برنامهریزی و تفکر در مورد فرایند یادگیری صورت میگیرد و هدف از آن هدایت، کنترل و ارزیابی یادگیری به وسیله شخص یادگیرنده است. پینتریچ(۱۹۹۹) معتقد است دانش فراشناخت به دانشآموزان در مورد خودشان، تکالیف و راهبردهای مختلف محدود میشود، اما خودتنظیمی به هدایت، کنترل و تنظیم رفتارهای بالفعل و فعالیتهای شناختی اشاره دارد.
ج) راهبردهای مدیریت منابع: این راهبردها مربوط به روشهایی است که دانشآموزان به منظور مدیریت و کنترل محیطشان مورد استفاده قرار میدهند. این راهبردها در ادارهکردن محیط و منابع موجود به دانشآموزان کمک میکند. راهبردهای مدیریت منابع را شامل برنامهریزی زمان موجود برای مطالعه و سازماندهی زمان برای سایر فعالیتهای زندگی فرد، فراهم آوردن یک محیط فارغ از عوامل منحرف کننده، مدیریت شغلی از نظر تلاش، گفتگو با خود، خود تقویتی و جستجوی کمک از دیگران میباشد.
الگوی بوکارتز:
یادگیری خودتنظیمی، یک مفهوم غنی است که به محققان اجازه میدهد که اولا، مؤلفههای مختلفی را که بخشی از یادگیری موفقـیتآمیز هستند، توصیف کنند. ثانیاًً، تعـاملات متـقابل را که بین مؤلفههای مختلف اتفاق میافتد، تبیین کند و ثالثاً، یادگیری و پیشرفت مستقیم خود، یعنی ساختار هدف، انگیزش، اراده و هیجان خود را شرح دهند.بنابرین، نظریه یادگیری خودتنظیمی، بهمعنی قادر بودن به توسعه دانش، مهارتها و رفتارهایی است که میتوانند از یک بافت یادگیری به بافت دیگر و نیز از موقعیتهای یادگیری که این اطلاعات در آن ها به دست آمده است، که به بافت کار و اوقات فراغت منتقل شوند.
بوکارتز(۱۹۹۷، بهنقل از مردعلی،۱۳۸۷) یادگیری خودتنظیمی را بهمعنای توانا شدن در ایجاد نگرشها، مهارتها و دانشهایی عنوان میکند که میتوانند از یک بافت یادگیری به بافتهای دیگر و از موقعیت یادگیری که اطلاعات در آن کسب شده است به موقعیتهای کاری واقعی منتقل شود.ضمن تأکید بر آموزش مهارتهای خودتنظیمی به عنوان هدف آموزش و پرورش، به تعامل بین آموزش یادگیری خودتنظیمی و تعامل بین مؤلفههای شناختی و انگیزشی، تأکید دارد. وی یادگیری خودتنـظیمی را به عنوان یک مرحله پیچـیده تکاملی و تعاملی میداند که شامل خودتنظیمی شناختی و خودتنظیمی انگیزشی است. وی خودتنظیمی را در سه سطح اهداف، راهبردها و دانش قلمرو خاص در نظر میگیرد. بر اساس، در این مدل سه سیستم تنظیمی در یادگیری خودتنظیمی وجود دارد:
۱٫تنظیم خود (انتخاب هدف و منبع).
۲٫تنظیم فرایند یادگیری(استفاده از دانش ومهارتهای فراشناختی برای جهت دادن به یادگیری).
۳٫تنظیم روش های پردازش اطلاعات(انتخاب راهکارهای پردازش اطلاعات).
مؤلفههای یادگیری خودتنظیمی:
متخصصان در اینکه یادگیری خودتنظیمی شامل سه مؤلفه اساسی (یک مؤلفه مدیریت منابع) است، با یکدیگر توافق دارند. این مؤلفهها شامل شناخت، فراشناخت و انگیزش (و مدیریت منابع) میباشد.
[جمعه 1401-09-25] [ 09:27:00 ق.ظ ]
|