نقش۲. مادر او را نصیحت میکند.
نقش۳. «جمال» به نزد «جلال الدین» میرود و علت اختلافش با «محمد ابراهیم» را جویا میشود.
نقش۴. «جمال»، «جلال الدین» را نصیحت میکند.
نقش۵. «ماه طلعت» به نزد «ماهمنیر» میرود و از زندگیاش جویا میشود.
نقش۶. «ماه منیر» از اندوهها و کاستیهای گذشته و حال خود برای «ماه طلعت» میگوید.

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

نقش صفر صفر: فرزندان بر اثر صحبت کردن و در میان گذاشتن درددلهای خود با دیگری، به آرامش نسبی میرسند.
پارهی هفت: فرزندان، رفته رفته کدورتهای پیشین را به فراموشی میسپارند و هریک سعی میکنند در منزل مادری و در نزد مادر، لذت گذشته های شیرین را باری دیگر درک کنند.
نقش۱. مادر بیمار است و لحظهی مرگ او نزدیک است.
نقش۲. مادر تدارک مراسم مرگ خود را میبیند.
نقش۳. مادر به فرزندان سفارشات لازم در مورد نحوهی عزاداری، محل دفن و … را میکند.
نقش۴. فرزندان خواسته-های او را اجابت میکنند.
نقش۵. مادر برای رسیدن لحظهی مرگ مشتاق است و منتظر.
نقش۶. فرزندان نگران از رسیدن لحظهی مرگ مادر هستند؛ زیرا تازه نعمت حضور او را پس از سالها غفلت درک کردهاند.
نقش۷. فرزندان با نگرانی ناظر حال وخیم مادر در واپسین لحظات عمرش هستند.
نقش صفر صفر: مادر میمیرد.
نویسنده در طرح فیلمنامهاش از دو پراکندگی و آشفتگی استفاده نموده است: ۱- پراکندگی افراد خانواده ۲- پراکندگی خاطر این افراد. این دو مورد تأثیر مستقیمی در یکدیگر دارند، چنانکه پیش از آنکه هریک از افراد در خانهی مادر جمع شوند، امکان دستیابی به آرامش خاطر برایشان وجود نداشت. نمود کامل این مطلب را در مورد شخصیت مادر میبینیم؛ مادر که همچون افراد دیگر خانواده در گوشهای، به دور از دیگران زندگی میکرد، از آرامش خاطر کامل برخوردار نبود و تنها زمانی که فرزندانش را نزد خود میآورد و کینه از دلهایشان میزداید به این خاطرجعی میرسد. باقی افراد نیز تنها با جمع آمدن در خانهی مادر (رفع پراکندگی نخست) امکان بازگویی علت کینه و دلخوری از یکدیگر و سرانجام، رسیدن به آرامش خاطر (رفع پراکندگی دوم) را مییابند. نویسنده این دو پراکندگی و تأثیرگذاری آنها در یکدیگر را به صورت منسجم با یکدیگر ترکیب نموده است.
نکتهی دیگر در باب نظم علی و معلولی حوادث است؛ نویسنده برای رفتارهای درست یا نادرست افراد داستانش، علتی قابل قبول در نظر گرفته است. این علتها اغلب روانی هستند. برای مثال، خلق و خوی تند «محمد ابراهیم»، نتیجهی دشواریهای مسئولیت زندگی و وضعیت نابسامان خانوادهاش است و روحیهی نامتعادل «ماهمنیر» بهخاطر مقصّر دانستن خود در تنهایی و مرگ پدر است.
«پیرنگ»
بانویی سالخورده که در آسایشگاه سالمندان روزگار میگذراند، بر اثر نوعی مکاشفهی درونی زمان مرگ خود را نزدیک احساس میکند؛ در نتیجه از فرزندان خود که هریک مشغول زندگی خود هستند میخواهد که در این واپسین روزهای عمر، همراه با او در منزلش به سر ببرند. فرزندان خواستهی او را اجابت میکنند؛ دست از زندگی خانوادگی خود کشیده و حضور یکدیگر را بالاجبار تحمل میکنند. آنها سالهاست که از یکدیگر جدا شدهاند و اینک با هم غریبهاند. کدورتی ناشناس در دلهای آنان نقش بسته است که توان مراودهی مجدد را از آنها سلب می-کند. کم کم افراد به گفتگو در میآیند تا سرچشمهی ناسازگاریهای آنان آشکار شود؛ امّا علت اصلی کدورت و دوری میان آنها چیز دیگری است سوای آن مسائلی که مطرح میکنند. این علت را مادر میداند. او با رجعت به گذشته و یاد کردن از پدری که اینک در میان آنها نیست، سبب میشود تا اهل خانه، خود را بجویند و ما از گذشتهی آنها و اینکه چرا غریبه شدهاند و کدام توقع آنها در گذشته بیجواب مانده است، آگاه شویم. مادر با یادکردش از پدر، سرچشمهی تلاطم روحی خاموش شدهی فرزندان را بازآفرینی میکند و حسرت از دست رفتن پدر را به عنوان عبرتی برای از سر گرفتن همدلی میان فرزندانش به کار میگیرد. فرزندان، تعلقات خاطر قدیمی خود را در دامان حضور مادر جستجو میکنند و در نهایت، خانهی مادری را امن ترین جای جهان احساس میکنند. کینه ها را به فراموشی میسپارند و از پراکندگی به وحدت میرسند. در نهایت، مادر که خواستهی قلبی خود را برآورده میبیند، با خاطری آسوده از انجام مسئولیت دشواری که بر گردن داشته، جان به جان آفرین تسلیم میکند.
طبق تقسیم بندیای که در فصل «کلیات» در مورد پیرنگ ارائه شد، این داستان دارای «پیرنگ باز» است.
«در «پیرنگ باز» برعکس «پیرنگ بسته» نظم طبیعی حوادث بر نظم ساختگی و قراردادی آن غلبه دارد. و در این نوع داستانها، اغلب گرهگشایی وجود ندارد یا اگر داشته باشد زیاد به چشم نمیزند، به عبارت دیگر نتیجهگیری قطعی که در پیرنگ بسته وجود دارد، در پیرنگ باز وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد قطعی نیست. در این داستانها نویسنده میکوشد خود را در داستان پنهان کند تا داستان چون زندگی، عینی و بیطرفانه جلوه کند. از این رو اغلب به مسائل طرح شده پاسخی نمیدهد و خواننده خود باید راه حل آن را پیدا کند.» (میر صادقی، عناصر داستانی: ۸۰)
اکنون به بررسی جداگانهی عناصر تشکیل دهندهی پیرنگ میپردازیم.
از آنجائیکه داستان مورد نظر از نوع داستانهای حادثهای نیست، در نتیجه برخی از عناصر تشکیل دهندهی پیرنگ نظیر «حالت تعلیق و هول و ولا» ،« بحران» و «نقطهی اوج یا بزنگاه» در آن وجود ندارد. اما عناصری نظیر «گره افکنی»، «کشمکش» و «گره گشایی» چنانکه ضروری اغلب داستانها است، در آن مشاهده میشود. در زیر به بررسی جداگانهی هریک از این عناصر میپردازیم:

    1. گره افکنی: غریبه بودن افراد خانواده با یکدیگر و کنارهگیری آنها از دایرهی همدلی، گره اصلی داستان به شمار میرود.
    1. کشمکش: مهمترین و اصلیترین کشمکش موجود در داستان، کشمکش تجدد و روزمرگی ِ زندگی مدرن با گذشته های ساده است. مادر فرزندان خود را از آب و گل در آورده است و هریک از آنها به دنبال زندگی خود رفتهاند و درگیر مشغلههای فراوان آن شدهاند؛ بهطوری که خشونت زندگی جدید، عطوفت و مهربانی آنها را نسبت به خانواده، زائل کرده است. با این حال، هریک از آنها از کودکی و روزگارسپری شده با حسرت یاد میکند و این نشاندهندهی علاقهی آنها به روزگار گذشته است؛ و اینجاست که کشمکش اصلی به وضوح به نمایش در میآید؛ کشمکش میان زندگی پر دردسر کنونی با گذشتهی موردعلاقه و پر از خاطرات دوستداشتنی. در کنار این کشمکش کلّی، کشمکشهای دیگر نیز وجود دارند که هر کدام با آن در ارتباطند؛ این کشمکشها عبارتند از:

۲-۱- کشمکش میان فرزندان: در ضمیر همهی فرزندان کدورت خاطری وجود دارد که آنها را از مراوده با یکدیگر منع میکند. در این میان، کشمکش میان «جلاال الدین» و «محمد ابراهیم» نمود بیشتر و کاملتری دارد. هرچند کشمکش آنها در جریان کسب و کار به وقوع پیوست، اما میتوان جدال «جلال الدین»، با آن روح لطیف و شاعرانه و گرایش و نگاه عرفانی و نحوهی حرف زدن اصیل را با «محمد ابراهیم»ِ تند مزاج و لوده، که همهی فکر و ذکرش سود است و بازار و جملاتش سرشار از اصطلاحات کوچهبازاری رایج زمان است، نمادی از کشمکش اصلی داستان یعنی کشمکش میان سنّت و تجدد بهشمار آورد.
۲-۲- کشمکش روحی «ماهمنیر» با خود.
۲-۳- کشمکش «غلامرضا» با محیط پیرامون خود: «غلامرضا» به دلیل معلولیت ذهنیای که دچارش است، با وجود وابستگی شدید به اعضای خانواده، مجبور است در آسایشگاه معلولین ذهنی به سر ببرد.
۲-۴- کشمکش «جلال الدین» و همسرش با مشکلات اقتصادی.
۲-۵- کشمکش «محمد ابراهیم» با همسرش.

    1. گره گشایی: هنگامیکه مادر، فرزندان خود را در خانهی کودکیهایشان جمع می کند، آیین آشناسازی را میان فرزندانی که با هم غریبه شدهاند، اجرا میکند. او با رجعت به گذشته و یادی از پدری که دیگر نیست، فرزندان را باری دیگر در موضع همدلی قرار میدهد و با خیالی راحت از مسئولیتی که انجام دادهاست، میمیرد. مرگ مادر عنصر گرهگشایندهی فیلمنامه است زیرا این واقعه، نه همچون فاجعهای دردناک بلکه به عنوان عامل وحدت بخش میان خواهران و برادران بیگانه از هم، نشان داده میشود.

«شخصیت و شخصیت پردازی»
از میان نامهای ذکر شده در فیلمنامهی «مادر» تنها دوازده تن جز شخصیتهای اصلی و فرعی داستان بهشمار میروند. از میان این افراد، «مادر»، شخصیت اصلی داستان است و دیگران شخصیتهای فرعی فیلمنامه را تشکیل میدهند.
شخصیتهای فرعی داستان به گونهی زیر تقسیمبندی میشوند:

    1. شخصیتهای فرعی درجهی یک: شخصیتهایی هستند که حضورشان در داستان نقشی مهم و چشمگیر دارد .فرزندان مادر و همسرانشان در این گروه میگنجند.
    1. شخصیتهای فرعی درجهی دو: شخصیتهایی که نسبت به گروه اول نقشی کمرنگتر دارند اما حضورشان در روند حوادث داستان، تأثیرگذار است.

«مامور»، «زنی از طایفهی بدو»، «حاج آقا زاویه»، «دکتر» و «پدر» جزو این گروهند. این افراد در داستان حضور فیزیکی ندارند و توسط دیگر شخصیتها، یاد و معرفی میشوند و از این طریق، اهمیت حضورشان در گذشته و تأثیر آنها در حال، حس میشود.

    1. شخصیتهای فرعی درجهی سه: این افراد کسانی هستند که حضور و عدم حضورشان در داستان چندان تفاوتی ندارد. حادثهای نمیآفرینند و نقش قابل توجهی نیز ندارند ولی بودنشان بهتر از نبودنشان است زیرا دست افزارهایی هستند که نویسندهی فیلمساز را در انجام شایستهتر رسالت فیلمسازیاش یاری میدهند. حضور این اشخاص اگرچه در فیلمنامه و داستان نوشتاری، زاید و بی ارزش مینماید، ولی حضورشان در صحنهی بصری سینما کارا است، زیرا چشمان تنوعطلب بیننده را از یکنواختی ملالآور رهایی میبخشد و به خود مشغول میکنند. «پینه دوز»، «قصاب»، «علی »، «محمود» و همبازیهای «غلامرضا» از این گونه افرادند.

همچنین نامهای افرادی که بر زبان شخصیتهای داستان، من باب مقایسه یا یاد خاطره، جاری میشوند نیز جزو این دسته بهشمار میروند؛ نامهایی مانند «بانو»، «وجیه»، «فرشته نباتی»، «رفیعه»، دخترها، دامادها و نوههای «محمدابراهیم» که اساساً طبق تعریفی که از شخصیت داریم، شخصیت به شمار نمیآیند.
ویژگی های شخصیت پردازی:

    1. در فیلمنامه هم شخصیهای همهجانبه وجود دارد و هم شخصیت های ساده. «مادر»، «محمد ابراهیم»، «جلال الدین» و «غلامرضا» از شخصیتهای همهجانبه هستند زیرا نویسنده به معرفی ویژگیهای مختلف شخصیتی آنها پرداخته است. باقی شخصیتها، شخصیتهای سادهی داستان بهشمار میروند.
    1. داستان هم از شخصیتهای ایستا برخوردار است ، هم از شخصیتهای پویا. «مادر»، «محمد ابراهیم»، «جلال الدین»، «مهین» و «اوس مهدی» به دلیل تغییری که در نحوهی رفتار خود ایجاد میکنند، شخصیتهای پویای داستان محسوب میشوند. شخصیتهای «ماه منیر»، «ماه طلعت» و «توبا» از آن جهت که تا پایان داستان بیتغییر باقی میمانند، شخصیتهای ایستای فیلمنامه بهشمار میروند.
    1. نکتهی قابلتوجه در داستان، عدم حضور شخصیت منفی است؛ حتی «محمد ابراهیم» به دلیل داشتن زبان گزنده و زورگویی نسبت به خواهر و برادرهایش، شخصیت منفی به شمار نمیآید. نویسنده در روند داستان فرصتهایی فراهم میکند تا از نحوهی برخورد او دفاع به عمل آورد و به نوعی خلق و خوی تند او را زائیدهی شرایط نابسامان زندگیاش اعلام کند و حس ترحم خواننده را نسبت به او برانگیزد.
  1. شیوهی معرفی شخصیتها به گونهی غیرمستقیم و از طریق گفتگوی میان شخصیتها به حصول میپیوندد. نویسنده هیچجا به طور مستقیم و به شیوهی روایتگرانه به معرفی شخصیتها نپرداخته است.
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...