۲-۳-۴ دیدگاه انسان‌گرایی

این دیدگاه معتقد است که بهداشت روانی یعنی ارضای نیازهای سطوح پایین و رسیدن به سطح خودشکوفایی، هر عاملی که فرد را در سطح ارضای نیازهای سطوح پایین نگهدارد و از خودشکوفایی، او جلوگیری کند، اختلال رفتاری به وجود خواهد آورد. یکی از مشهورترین انسان‌گرایان آبراهام مزلو معتقد است که برای داشتن سلامت روانی تا اندازه‌ای باید انعطاف‌پذیر بود با واقعیت آن‌قدر فاصله گرفت که بتوان بیشترین خود مختاری را به دست آورد. این فاصله گرفت یا رها شدن از واقعیت به معنی بی‌علاقگی یا طرد نیست، بلکه شبیه تحلیل،کسب آگاهی و قبول تجربه روانی و ذهنی فرد است.( گنجی، ۱۳۷۹)

راجرز برای شخصیت سالم از خود پنداره مثبت و سالم سخن به میان می‌آورد و خصایصی را بر می‌شمرد از جمله:

۱- پذیرش احساسات

۲- عزت نفس

۳- ارتباط خوب با دیگران

۴- زندگی کامل در زمان حال

۵- ادامه یادگیری چگونه آموختن

۶- ذهن بازداشتن نسبت به افکار خود

۷- توانایی تصمیم‌گیری مستقل

۸- خلاقیت

(شعاری‌نژاد، ۱۳۷۱)

۲-۳-۵ دیدگاه شناختی

طبق این دیدگاه سلامت روان داشتن سازگاری خوب یا احساس خوب بودن است بویژه هنگامی که این نوع سازگاری یا احساس یا معیارهای جامعه‌ای که فرد در آن زندگی می‌کند همخوانی داشته باشد.( نجات، ۱۳۷۸)

۲-۳-۶ دیدگاه بوم‌‌شناختی

دیدگاه بوم‌شناختی که به مطالعه‌ محیط‌های زندگی موجودات زنده و مطالعه روابط بین این موجودات با یکدیگر می‌پردازد معتقد است که عوامل موجود در محیط فیزیکی مثل سرو صدا، آلودگی هوا، افزایش جمعیت، کوچکی محل سکونت و به خطر افتادن حریم، می‌توانند بهداشت روانی فرد را به خطر اندازد. ‌بنابرین‏ اگر شرایط محیطی مساعد و مناسب باشد و فرد بتواند سازگاری یابد دارای سلامت روانی خواهد بود.( گنجی،۱۳۷۹)

۲-۴ تعریف مهارت‌های زندگی

گازدا، چایلدزر و بروکز(۱۹۸۷) مهارت‌های زندگی را چنین تعریف کرده‌اند: همه مهارت‌ها و آگاهی‌هایی که لازمه زندگی مؤثر هستند و در چهار زمینه زندگی، خانوادگی، تحصیلی، اجتماعی وشغلی لازم و ضروری‌اند. به‌طوری که از این زمینه‌ها قابل تعریف و قابل اندازه‌گیری به صورت عینی می‌باشد.( گازدا و همکاران، ۱۹۷۸)

۲-۵ مبنای تئوریکی برنامه آموزش مهارت‌های زندگی

پایه مطالبی که در آموزش مهارت‌های زندگی به کار برده می‌شود، اطلاعاتی است که نحوه یادگیری کودکان و نوجوانان از طریق مشاهده‌ رفتار دیگران و پیامدهای آن به دست می‌آید و در واقع مبتنی بر نظریه یادگیری اجتماعی بندورا(۱۹۷۷) می‌باشد.(بندورا، ۱۹۷۷)

در نظریه یادگیری اجتماعی«بندورا» یادگیری فرایندی فعال و مبتنی بر تجربه است و به همین جهت کودکان در جریان یادگیری و آموزش، فعالانه به امر یادیگری مهارت‌های زندگی می‌پردازند، ‌بنابرین‏ در این آموزش از روش‌هایی که شرکت فعال کودکان و نوجوانان در امر آموزش تحصیل می‌بخشد، استفاده می‌شود. این شیوه ها شامل گروه‌های کوچک یا گروه‌های دوتایی، بارش فکری، ایفای نقش و بحث و مناظره می‌باشد.( سازمان بهداشت جهانی،۱۳۷۷)

در تئوری یادگیری شناختی نوین که مبتنی بر مدل عملکرد سا لم روانی انسان است سه اصل مطرح می‌شود: فرض یا اصل اول این است که کودک زندگی خود را با یک توانایی ذاتی جهت عملکرد روانی سالم آغاز می‌کند. این توانایی ذاتی شامل تمایل به یادگیری و انگیزش جهت رشد و شکوفایی توانایی‌‌های بالقوه در جهت کسب زندگی اجتماعی سالم می‌باشد. ‌بنابرین‏ در این دیدگاه، عزت‌نفس بالا فطری است و نیاز به یادگیری و رشد و افزایش ندارد. فرضیه یا اصل دوم این تئوری آن است که بزهکاری و دیگر رفتارهای انحرافی از طریق یادگیری حاصل می‌شوند. در این میان نقش خانواده بسیار مهم است. بدین معنا که در معرض شرایط تعارض و اختلاف قرار گرفتن و دیگر اشکال ناسالم عملکرد خانواده و والدین مؤثر هستند. همچنین نوجوان در شرایطی است که هر عاملی را که متفاوت و یا در تعارض با الگوی او باشد، دریافت نماید، دچار احساس ناامنی مانند خشم، اضطراب و افسردگی خواهد شد. ‌بنابرین‏ هر زمان که الگوی نوجوان دستخوش دگرگونی شود یا مورد تهدید قرار گیرد، او به طور ناخودآگاه احساس ناامنی خواهد نمود و این احساسات بعدها به صورت رفتارهای انحرافی مانند بزهکاری، سوء‌مصرف مواد مخدر و شکست تحصیلی نمایان خواهد شد. ‌بنابرین‏ اگر نوجوانان یک سیستم شناختی ناآشنا را به طرح شناختی اولیه خویش ضمیمه نکنند در آن صورت توانایی ذاتی و فطری آنان جهت عملکرد سالم طبیعی و رفتار تکامل یافته، عزت نفس و سلامت عاطفی تکامل خواهد یافت. اصل سوم آن است که هر توانایی ذاتی کودک برای سلامتی و عملکرد روانی تکامل‌یافته می‌تواند در جهت رفتار بزهکارانه و خودتخریبی برانگیخته شود. ‌بنابرین‏ اگر شیوه اصلی موجود باشد نوجوانان می‌توانند توانایی خویش را به کار اندازند و از این طریق عملکرد روانی سالم و طبیعی خویش را به دست آورند.( کلی، ۱۹۹۳)

اصل سوم تئوری یادگیری شناختی نوین ‌بر اساس مطالعات و تحقیقات برنامه های پیشگیرانه می‌باشد«میلز» معتقد است که جوانان خطرآفرینی که در برنامه های پیشگیرانه شرکت نموده‌اند، سطوح بالاتری از عملکرد روانی سالم نشان داده‌اند. در انواع روابط مثبت، سالم و سازنده با بزرگسالان معلمان و همسالان درگیر شدند. همچنین در نگرشهای مثبت، توانایی حل مسأله منطقی- عقلانی، رفتار اجتماعی، انگیزش در دستیابی به اهداف تحصیلی و سبک زندگی بهنجار و سالم بهبود نشان دادند.(میلز،۱۹۸۷)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...