جنبه سوم شخصیت بهنجار، سیستم پخته و یکپارچه ای از ارزش‌های درونی شده است. گرچه سیستم ارزش‌های درونی شده به لحاظ تحولی از ممنوعیت‌ها و ارزش‌های والدین مشتق می‌گردد، در شخصیت بهنجار، ارزش‌ها و رفتارهای اخلاقی با ممنوعیت‌های والدین ارتباط نزدیکی ندارند. بلکه، سیستم بالغانه ارزش‌های درونی شده باثبات، بدون نفوذ شخص خاص[۱۰۱]، نسبتا مستقل از روابط خارجی با دیگران و شخصی و اختصاصی است. یک چنین سیستم پخته ارزش‌های درونی شده بازتاب حس مسئولیت پذیری شخصی، ظرفیت خودانتقادگری واقع بینانه، یکپارچگی و انعطاف پذیری در مواجهه با جوانب اخلاقی تصمیم گیری، و تعهد به معیارها، ارزش‌ها و آرمان‌هاست.

چهارمین بعد شخصیت بهنجار، مدیریت مناسب و رضایت بخش انگیزش‌های جنسی، وابستگی و پرخاشگرانه است، که ممکن است به طور ذهنی به صورت نیازها، ترس‌ها، آرزوها یا تکانه‌ها تجربه شوند. در حوزه جنسی، شاهد ظرفیتی هستیم برای تظاهر کامل نیازهای حسی و جنسی که با مهربانی و تعهد هیجانی به فرد مورد علاقه آمیخته شده است. با توجه به نیازهای وابستگی، یکپارچگی بهنجار انگیزه های وابستگی در ظرفیت وابستگی متقابل و رضایت از هر دو نقش مراقبت کننده و وابستگی تظاهر می‌یابد. نهایتاً، ساختار شخصیت بهنجار شامل ظرفیت کانالیزه کردن موفقیت آمیز تکانه‌های پرخاشگرانه به صورت تظاهرات ابراز وجود سالم است، که بدون واکنش افراطی، مقابل حمله ها بایستیم، واکنش حفاظتی نشان دهیم، و از معطوف شدن بر علیه خود اجتناب کنیم. سیستم‌های ارزشی درونی شده، در یکپارچگی بهنجار و مدیریت موفقیت آمیز ساختارهای انگیزشی سهیم اند(کرنبرگ،۲۰۰۴).

شخصیت بهنجار: عوامل ساختاری و تحولی

وضعیت‌های ساختاری که هویت بهنجار را مشخص می‌سازند، بازتابی از اتمام مجموعه گام‌های موفقیت‌آمیزی هستند که به یکپارچگی و سازمان یافتگی روابط موضوعی درونی شده منجر می‌شوند. گام‌هایی که در نظریه روان‌پویشی توصیف می‌شوند، بازنمودی از مدل تحولی فرضیه‌ای (اما معتبر) هستند. همزمان، این مدل با مشاهدات بالینی به دست آمده از درمان‌های روان‌پویشی بیماران با اختلالات شدید شخصیت و سایکوزهای آتیپیک همبستگی نزدیکی دارد (هربرت، مک‌کورماک و کالاهان[۱۰۲]،۲۰۱۰) .

فرض اساسی مدل تحولی این است که ساختارهای روانشناختی مشتق از تعاملات همراه با فعال سازی عاطفی بالا، ویژگی‌هایی متفاوت از تعاملات تحت شرایط فعال سازی عاطفی پایین خواهند داشت. فعال سازی عاطفی پایین، با یادگیری شناختی واقعیت مدار و ادراک کنترل شده اتفاق می‌افتد که به شکل گیری تعاریف متمایز و تدریجا تکامل یافته از خود و دیگران منجر می‌شود. این تعاریف از ادراک کارکردهای جسمانی، وضعیت خود در مکان و زمان، و ویژگی‌های پایدار دیگران آغاز می‌شوند. همچنان که این ادراکات یکپارچه و پیچیده تر می‌شوند، و تعامل با دیگران به صورت شناختی ثبت و ارزیابی می‌شود، مدل‌های کاری[۱۰۳] خود در رابطه با دیگران شکل می‌گیرند. ظرفیت‌های مادرزادی برای تمایز خود از غیرِخود و ظرفیت انتقال تجربه حسی، در ساخت مدل خود و دنیای پیرامون نقش مهمی ایفا می‌کند.

در مقابل، تعاملات همراه با برانگیختگی عاطفی بالا، به ایجاد ساختارهای اختصاصی حافظه عاطفی منجر می‌شوند که با ماهیت تعامل کودک و مراقب شکل می‌گیرند. این ساختارها، که به عنوان روابط موضوعی درونی به آن‌ ها اشاره می‌شود، اساساً از طریق بازنمایی خود در تعامل با بازنمایی دیگریِ مهم در شرایط اوج حالت عاطفی شکل می‌گیرند. اهمیت این ساختارهای عاطفی حافظه، به لحاظ سهم آن‌ ها در اساس و پایه سیستم انگیزشی ابتدایی روانشناختی است، که هدایتگر تلاش‌هایی در جهت نزدیک شدن، حفظ کردن، یا افزایش فرصت‌هایی برای ایجاد اوج حالات عاطفی مثبت و کاهش، اجتناب یا فرار از شرایط اوج حالات عاطفی منفی است. در سازماندهی اولیه این ساختارهای عاطفی حافظه، ساختارهایی که با عواطف مثبت و رفتارهای پذیرنده[۱۰۴] همراهند، جدا از ساختارهای همراه با عواطف منفی و رفتارهای مخالف[۱۰۵]، ساخته می‌شوند. با گذشت زمان، تجارب عاطفی که به طور مثبت یا منفی ایجاد شده اند، فعالانه جدا شدن از همدیگر را آغاز می‌کنند. نتیجه آن، شکل گیری دو بعد اساسی تجربه روانشناختی اولیه است. یک بخش ایده آل یا “کاملاً خوب[۱۰۶]” که با بازنمودهای خالص مثبت از خود و دیگری، مشخص می‌شود و با حالات عاطفی مثبت همراه است. بخش آزارنده[۱۰۷] یا “کاملاً بد[۱۰۸]” که با بازنمودهای خالص منفی از دیگری و بازنمودهای تهدیدشونده از خود مشخص می‌گردد و با حالات عاطفی منفی همراه است. این بازنمودهای روابط منفی، دردناک و خطرناک، تمایل به فرافکنی دارند، که به ترس از روابط دردناک و خطرناک با دیگران در محیط می‌انجامند (کرنبرگ، ۲۰۰۴).

به گسستگی فعال تجارب مثبت و منفی مذکور، دونیمه سازی گفته می‌شود. دو نیمه سازی بخش‌های مثبت و منفی تجربه، یک عمل ذهنی برانگیخته شده است که اغلب به عنوان “عمل دفاعی[۱۰۹]” توصیف می‌شود، بازنمود تلاشی است برای حفظ بعد ایده آل تجربه (رابطه رضایت بخش و لذت بخش خود و دیگران) و در عین حال فرار از تجارب تهدیدکننده (حالات عاطفی منفی) (گابارد، ۲۰۰۸).

تا زمانی که ظرفیت تحمل درد و ارزیابی واقع بینانه تر از واقعیت بیرونی تحت شرایط دردناک رشد یابد، دونیمه سازی تجربه به بخش‌های “کاملاً خوب” و “کاملاً بد”، تجارب ایده آل شده را از “آلودگی[۱۱۰]” با بخش‌های بد حفظ می‌کند. از عملیات دفاعی دونیمه سازی، گاهی به عنوان دفاع‌های ابتدایی[۱۱۱] نیز یاد می‌شود.

این مرحله ابتدایی شکل گیری بازنمودهای ذهنی خود و دیگری، با کاربردهای انگیزشی اولیه از “کسب لذت و اجتناب از درد”، نهایتاًً به یکپارچه شدن بخش‌های مثبت و منفی تجربه می‌ انجامد. پیامد مهم این فرایند، کاهش شدت عواطف منفی و تجارب آزارنده و در نتیجه یکپارچگی با تجربه عاطفی مثبت است (عباس و همکاران،۲۰۰۶). یکپارچگی با تحول ظرفیت‌های شناختی و یادگیری در حال پیشرفت با توجه به جوانب واقع بینانه تعاملات بین خود و دیگران تحت شرایط فعال سازی عاطفی پایین تسهیل می‌شود. به طور ساده، در طی این مرحله از رشد روانشناختی، کودک تشخیص می‌دهد که او هم جنبه “خوب” و هم جنبه “بد” دارد و همچنین متوجه می‌شود که مادر هم اینگونه است و دیگرانِ مهم در چرخه خانوادگی اولیه نیز همین‌طورند. غلبه تجارب عاطفی “خوب” لذت بخش، با تعاملات مثبت با مادر و سایر مراقبین ارتباط نزدیکی دارد، که این امر را برای کودک امکان پذیر می‌سازد که دیدگاه یکپارچه از خود و دیگران را تحمل کند و سازمان دهد. یعنی، غلبه و تسلط بهنجار تجارب “ایده آل” یا دارای بار مثبت با مراقبین، پیش نیاز یکپارچگی بهنجار بخش‌های مثبت و منفی تجارب ذهنی است (کرنبرگ،۲۰۰۴).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...