امروزه اکثر نظریه های تحولی جدید معتقدند که روابط اجتماعی هم از آسیب های روانی دوران کودکی تاثیر می‌پذیرند و هم بر آن تاثیر می‌گذارند. اخیراً محققان از نظریه ی دلبستگی برای درک اختلالات روانی و شخصیتی استفاده کرده‌اند که در اینجا عوامل ارتباطی به مثابه ی علت فرضی مورد توجه قرار گرفته است. این نظریه می -تواند چارچوب قاطعی برای درک این سوال که چگونه روابط صمیمانه و نزدیک اولیه و بعدی بر ساختار شخصیتی، عاطفی و شناختی اثر می‌گذارند، فراهم سازد ( سی چی تی، توث و لینچ[۱۵۰]، ۱۹۹۵؛ به نقل از خانجانی، میرنسب، کاظمی و پناه علی، ۱۳۹۱).

در دهه ی گذشته مطالعات زیادی اثرات متعدد دلبستگی کودک را در تحولات بعدی مورد بررسی قرار داده‌اند.

در طرح پژوهشی مینسوتا ( اگلند و اسروف، ۱۹۸۱؛ اریکسون و همکاران، ۱۹۸۵؛ اسروف،۱۹۸۳) آزمودنی ها در سراسر دوران کودکی و نوجوانی دنبال شدند و جنبه ها ی مختلف ‌آسیب‌های روانشناختی آن ها مورد ارزیابی قرار گرفت. کودکان را در دسته های دلبستگی ایمن، اجتنابی و دوسوگرا قرار دادند و در نهایت نتیجه گرفتند که کودکانی که در معرض خطر ناایمنی دلبستگی قرار دارند، بیشتر احتمال دارد روابط ضعیف با همسالان داشته، دمدمی مزاج بوده و علائمی از افسردگی و پرخاشگری را نسبت به کودکان ایمن نشان دهند.

مطالعات زیادی رابطه ی معناداری بین مهارت‌های اجتماعی و سبک دلبستگی صورت گرفته است. بروک و همکاران ( ۱۹۹۳)، راتر (۱۹۸۱) و گرین برگ ( ۱۹۸۸) در تحقیقات خود بیان داشته اند که بین رفتار ضد اجتماعی و دلبستگی ناایمن رابطه وجود دارد. و بچه های ناایمن داراری مهارت‌های اجتماعی پایین تری نسبت به گرو های ایمن هستند.

سین اگسی و تولین گنکوز[۱۵۱] (۲۰۱۱) ‌به این نتیجه رسیدند که سبک دلبستگی بر مهارت های تاب آوری، حل مسئله، روابط رمانتیک و در مجموع بر مهارت‌های اجتماعی تاثیر معناداری دارد.

همام موید فر و همکاران )۱۳۹۳( در تحقیقی اعلام کردند که عزت نفس اجتماعی با سبک دلبستگی ارتباطی معنادار دارد.

سبک های دلبستگی عمدتاً بر اساس تجربه های کودک با مادر شکل می گیرند، در مراحل مختلف زندگی نسبتا پایدار می مانند، و تعامل های اجتماعی را تحت تاثیر فرار می‌دهند (واترز، مریک، تریبو، کراول و آلبرشیم[۱۵۲]، ۲۰۰۰؛ به نقل از بشارت، ۱۳۸۸).

تحقیقات لاروس، تارابالسی و برنیز[۱۵۳] ( ۲۰۰۵) نشان می‌دهد که کودکانی که فاقد الگوی صحیح دلبستگی می‌باشند، اغلب عصبی، ستیزه جو و ضد اجتماع هستند و به عنوان والدینی رشد می‌یابند که قادر نیستند، رابطه ی صحیح و محکمی با فرزندان خود داشته باشند. از طرفی گرینبرگ و همکاران ( ۱۹۹۳؛ نقل از کمیجانی، ۱۳۸۵) نشان می‌دهند که فرزند پروری حساس و پاسخگو باعث رشد مهارت های خودگردان کودک می شود. در حالی که ناتوانی والدین در هماهنگ کردن رفتارهایشان با نیازهای کودک باعث بروز رفتارهای بازداری زدایی و کنترل نشده در بعضی کودکان می شود.

دو سبک دلبستگی ناایمن دل مشغول و انکار کننده مؤید وجود مشکلات خاصی در کنش وری روانی / اجتماعی نوجوان هستند. این دو سبک دلبستگی با مشکلات دیگری نیز مرتبط هستند. نوجوانی که از راهبردهای ذهن مشغولی استفاده می‌کند دارای مشکلات درونی کردن به خصوص افسردگی است ( آلن و همکاران، ۱۹۹۸؛ کوبک و همکاران، ۱۹۹۱).

رفتارهای برون سازی مانند پرخاشگری و بزهکاری با ناایمنی سیستم دلبستگی ارتباط دارد ( آلن و همکاران، ۱۹۹۸). رابطه ی نوع دلبستگی با رفتارهای برون سازی در دوره ی نوجوانی کمتر بررسی شده اند. در این مورد پژوهش هایی انجام شده مثلا پژوهش روزن استین و هوروویتز[۱۵۴] (۱۹۹۶) نشان داد که سبک دلبستگی دل مشغول، با نشانگان درونی سازی و سبک انکار کننده با نشانگان برونی سازی مرتبط است. نوجوانان دل مشغول بیشتر افسرده می‌شوند اما نوجوانان انکارکننده بیشتر مبتلا به سو مصرف مواد و اختلال های رفتاری هستند.

بشارت (۲۰۰۳) نیز نشان داد که شکل های مختلف مشکلات بین شخصی با سبک های متفاوت دلبستگی مطابقت دارد. یافته های بشارت نشان دادند که آزمودنی های دارای سبک دلبستگی ایمن در مقایسه با آزمودنی های دارای سبک دلبستگی ناایمن دل مشغول و انکار کننده مشکلات بین شخصی کمتری دارند. زیرا یکی از شاخصه های افراد ایمن اعتماد به خود و اعتماد به دیگری است که همین نکته باعث می شود مشکلات بین شخصی کمتری را تجربه کنند. از سویی مشکلات بین شخصی کمتر در افراد ایمن، نشان دهنده ی تاثیرعمیق سبک دلبستگی در حیطه ی روابط بین شخصی است.

لانیادو و هورنی[۱۵۵] ( ۱۹۹۹؛ به نقل از حسنی، ۱۳۸۴) مهمترین عوامل محافظ در برابر رفتارهای ضد اجتماعی را، دلبستگی ایمن، شیوه های فرزند پروری قاطع و با ثبات والدینی و ثابت بودن مکان آموزشی و محل زندگی می‌دانستند. ‌بنابرین‏ یکی از مهمترین عوامل محافظ و پیشگیری کننده ی رفتارهای ضد اجتماعی تجربه ی شکل گیری ارتباط ایمنی بخش در خانواده و جامعه است.

طبق نظریه دلبستگی بالبی، ناتوانی کودک در برقراری پیوند دلبستگی استوار با یک یا چند تن در سال های اولیه ی زندگی اش، با ناتوانی در برقراری روابط بین فردی نزدیک در دوره ی بزرگسالی و نوجوانی ارتباط دارد و ناتوانی در برقراری روابط بین فردی نزدیک باعث ناتوانی در برقراری روباط دوستانه با همسالان در کودکی و نوجوانی خواهد شد (حسنی، ۱۳۸۴).

۱۲-۲ تغییر پذیری دلبستگی

بر اساس شواهد به روز، پیشنهاد می شود که ناکارآمدی های دلبستگی ( اختلالات دلبستگی) می‌تواند تصحیح شود ( موران، دیاموند و دیاموند[۱۵۶]، ۲۰۰۵؛ به نقل از کسیل[۱۵۷]، ۲۰۱۲). در حقیقت دیاموند و همکارانش اعتقاد دارند که طبق شواهد، نقص های دلبستگی در طول درمان در نوجوانی می‌تواند تغییر کند ( ۲۰۰۳؛ به نقل از کسیل، ۲۰۱۲).

فوناگی و همکاران ( ۱۹۹۶؛ به نقل از پیوسته گر و همکاران، ۱۳۸۵)، معتقدند زمانی که الگوهای عملی درونی ساخته شد، تغییر آن بسیار دشوار است. زیرا این مدل ها خارج از هوشیاری شخصی عمل می‌کنند، و شروع هر رابطه ی جدید به کمک این فیلترذهنی تعبیر و تفسیر می شود. از سویی فرگوسن و لینسکی[۱۵۸] ( ۱۹۹۶؛ به نقل از پیوسته گر و همکاران، ۱۳۸۵) اظهار نموده اند، الگوی عملی درونی قابل تغییر هستند، به عنوان مثال دیده شده، برخورد مثبت و مداوم مراقب منجر به تغییر الگوی عملی درونیمی شود. به عقیده ی فرگوسن، خانواده ی سازگار قادر است برخی از اثرات منفی اولین رابطه ی کودک – مراقب را تعدیل کند. وارد و کارلسون ( ۱۹۹۵؛ به نقل از پیوسته گرو همکاران، ۱۳۸۵) اظهار نموده اند، تغییر در وضعیت اجتماعی – اقتصادی خانواده منجر به تغییر در کیفیت دلبستگی کودک می‌گردد. فاکس، پلاز و بنت لی[۱۵۹] ( ۱۹۹۵، به نقل از پیوسته گرو همکاران، ۱۳۸۵) اظهار نموده اند، رفتار والدین در دوران های مختلف رشد کودک و نیز تحت تاثیر موقعیت ها و عوامل مختلف تغییر می‌کند و این تغییرات حساسیت والدین و رابطه ی آن ها با فرزندشان را در هر دوره ای تحت تاثیر قرار می‌دهد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...