۱۹۸۹-۱۹۷۰

مطالعات اولیه پیرامون هوش عاطفی

مطالعه های اولیه ‌در مورد هوش عاطفی طی این دو دهه صورت پذیرفت. در این دوره حوزه های شناخت و عاطفه مورد بررسی قرار گرفتند تا مشخص شود که عواطف و شناخت چگونه روی یکدیگر تأثیر متقابل دارند. اعتقاد بر این بود که افراد افسرده نسبت به سایرین ممکن است واقع بین‌تر و دقیق‌تر باشند و نوسان‌های خلقی ممکن است، خلاقیت را افزایش دهند. همچنین در این دوره، حوزه ارتباطات غیر کلامی توسعه یافت و مقیاس‌هایی برای دریافت اطلاعات غیر کلامی ( که گاهی عاطفی هستند ) از چهره و قیافه افراد، اختصاص یافت. در حوزه هوش مصنوعی بررسی‌ها و آزمایش‌ها، ‌در مورد این موضوع بود که رایانه ها چگونه‌ می‌توانند حالت‌های عاطفی را درک نمایند.

نظریه جدید گاردنر ‌در مورد هوش چندگانه، از هوش درون فردی نام می‌برد که به توانایی دریافت و نماد‌پردازی عواطف اشاره داشت. کار آزمایش ‌در مورد هوش اجتماعی به درک این موضوع منجر شد که، هوش اجتماعی شامل مهارت‌های اجتماعی، مهارت همدلی، نگرش‌های جامعه‌پسند، اضطراب اجتماعی و عاطفی بودن می‌باشد.

مطالعه روی مغز برای تفکیک ارتباطات بین عاطفه و شناخت آغاز شد و گاه و بی‌گاه از اصطلاح هوش عاطفی استفاده می شد.

۱۹۹۳-۱۹۹۰

ظهور هوش عاطفی

در این دوره‌ چهار ساله که از ابتدای دهه ۱۹۹۰ شروع می‌شد، مایر و سالووی چند مقاله در زمینه هوش عاطفی منتشر کردند.

مقاله ها زمینه مناسب را برای مطرح شدن مفهوم هوش عاطفی فراهم نمودند. در همین زمان نتیجه مطالعه‌ای که شامل معرفی اولین مقیاس ارزیابی توانایی هوش عاطفی بود با همین نام منتشر شد. همچنین در این دوره زیر بناها و مفاهیم بنیادی هوش عاطفی، بویژه در علوم عصبی توسعه پیدا کرد.

۱۹۹۷-۱۹۹۴

رواج و گسترش مفهوم هوش عاطفی

با انتشار کتاب هوش عاطفی توسط گلمن ( روزنامه نگار) آثار و نوشته های علمی در این حوزه گسترش پیدا کرد. این کتاب پر فروش‌ترین در سطح دنیا، در تیراژ بالا انتشار یافت. مجله تایمز برای نامیدن مفهوم هوش عاطفی از EQ استفاده کرد. تعدادی از مقیاس‌های شخصیت تحت عنوان هوش عاطفی منتشر شدند.

از سال ۱۹۹۸

تا کنون تحقیق بر روی هوش عاطفی و نهادینه شدن آن در محافل علمی

به موازات ابداع آزمون‌های جدید برای سنجش هوش عاطفی و چاپ مقاله های پژوهشی در این زمینه، چندین تحقیق جهت شفاف ساختن مفهوم هوش عاطفی در حال انجام می‌باشد.

منبع: (سیاروچی و همکاران،۱۳۸۳: ۲۵-۲۴)

۲-۱-۵- هوش عاطفی و بهره ی هوشی[۳۳]

هوش عاطفی و بهره ی هوشی قابلیت های متضادی نیستند. بلکه بیشتر میتوان چنین گفت که متمایزند. همه ما ترکیبی از هوش و عاطفه داریم، افرادی که دارای بهره ی هوشی بالا و هوش عاطفی بسیار ضعیف(یا بهره ی هوشی پایین و هوش عاطفی بالا) باشند. علی رغم وجود نمونه نوعی، نسبتاً نادرند(دولویکس وهیگس[۳۴]، ۲۰۰۰: ۳۴۷).

فردی که فقط از نظر بهره ی هوشی (IQ) درسطح بالا قرار دارد ،ولی فاقد هوش عاطفی است، تقریباً کاریکاتوری از یک آدم خردمند است؛ در قلمرو ذهن چیره دست است، ولی در دنیای شخصی خویش ضعیف است. افرادی که هوش عاطفی قوی دارند، از نظر اجتماعی متعادل، شاد و سر زنده اند و هیچ گرایشی به ترس و نگرانی ندارند و احساسات خود را به طور مستقیم بیان کرده و راجع به خود مثبت فکر می‌کنند. آنان ظرفیت چشم گیری برای تعهد، پذیرش مسئولیت و قبول چارچوب اخلاقی دارند و دررابطه ی خود با دیگران بسیار دلسوز و با ملاحظه اند و از زندگی عاطفی غنی و سرشار و مناسبی برخوردارند، آنان همچنین باخود بسیار راحت برخورد می‌کنند(الله وردی،۱۳۸۳: ۲۱).

ریون بار-آن(۱۹۹۹) در پی یافتن پاسخی برای این سوال که چرا برخی از افراد نسبت به برخی افراد دیگر در ابعاد مختلف زندگی موفق ترند، به تحقیقات بسیاری دست زده است. این سوال لزوم مرورکلی عواملی که تصور می شد موقعیت کلی را رقم می‌زنند و سلامت هیجانی را موجب می‌شوند، ایجاد می‌کند.

بار-آن دریافت که تنها کلید موفقیت و تنها عامل پیش‌بینی کننده ی آن ها هوش عقلی نیست بلکه باید در جستجوی عوامل دیگری بود. ‌بر اساس مطالعات دانیل گولمن در بهترین شرایط همبستگی اندکی(۷%) بین هوش عمومی و برخی از ابعاد هوش عاطفی وجود دارد. به طوری که میتوان ادعا کرد آن ها عمدتاًً ماهیت مستقل دارند. وقتی افراد دارای بهره هوشی بالا درزندگی تقلا میکنندو افراد دارای هوش متوسط به طورشگفت انگیزی پیشرفت می‌کنند، شاید بتوان آن را به هوش عاطفی بالای آنان نسبت داد.

‌بنابرین‏، فردی که قابلیت های عاطفی بالا دارد از بخش احساسی مغز خود به خوبی بهره می‌گیرد. در مقایسه با فردی که هوش عقلی در سطح مشابه دارد اما فاقد هوشیاری لازم عاطفی است درزندگی و ارتباطات خود موفق تر عمل می‌کند، ‌در مقابل‌ استرس و مشکلات مقاوم است وذهنی پویا در برابر چالش ها دارد. این امر اهمیت هوش عاطفی را در مقایسه با هوش عقلی نشان می‌دهد[۳۵].

۲-۱-۶- مقایسه هوش عاطفی و عقلی

بهترین حوزه مناسب برای مقایسه هوش عاطفی و هوش عقلی محیط کار است زیرا فرد در محیط کار خود علاوه برتوانمندیهای علمی(که از هوش عقلی نتیجه می شود) از قابلیت‌های عاطفی خود نیز استفاده می‌کند. از این رو، در حوزه توسعه منابع انسانی در سازمان‌ها مفهوم هوش عاطفی به کار گرفته شده است تا به مهارت‌های عاطفی، علاوه بر قابلیت‌های تخصصی، توجه شود.

بر اساس تحقیقات، هوش عقلی حداکثر ۱۰ درصد بر عملکرد و موفقیت تأثیردارد (مخصوصا در حوزه مدیریت)؛ البته تحقیقات «رابرت امرلینگ[۳۶]» و «دانیل گولمن» (۲۰۰۳) بیان می‌کنند که هوش عقلی نسبت به هوش عاطفی پیشگوی بهتری برای کار و عملکرد علمی فرد است. اما زمانی که این سوال مطرح می شود «آیا فرد می‌تواند در کار خود بهترین باشد و یا مدیری لایق باشد؟» در اینجا هوش عاطفی معیار بهتری است، هوش عقلی احتمالاً برای به دست آوردن این جواب کارایی کمتری دارد. «گولمن» نیز در کتاب جدید خود به نام (کار با هوش عاطفی[۳۷] ، ۱۹۹۸) بر نیاز به هوش عاطفی در محیط کار، یعنی محیطی که اغلب به عقل توجه می شود تا قلب و احساسات، تمرکز می‌کند. او معتقد است نه تنها مدیران و رؤسای شرکت‌ها نیازمند هوش عاطفی هستند، بلکه هر کسی که در سازمان کار می‌کند نیازمند هوش عاطفی است(مْرِی[۳۸]، ۱۹۹۸ : ۲).

اما هرچه درسازمان به سمت سطوح بالاتر می رویم اهمیت هوش عاطفی در مقایسه با هوش عقلی افزایش می‌یابد. در این زمینه «گولمن» و همکاران او معتقدند که هوش عاطفی در تمامی رده های سازمانی کاربرد زیادی دارد، اما در رده های مدیریتی اهمیتی حیاتی می‌یابد. آنان مدعی هستند هوش عاطفی تا حدود ۵۸ درصد ‌بهترین‌ها را در موقعیت رهبری ارشد از ضعیف ترینها جدا می‌سازد و مشخص می‌کند. به همین علت است که هوش عاطفی از اهمیت زیادی برای یک رهبر برخوردار است(گولمن و همکاران، ۲۰۰۱ : ۴۷).

۲-۱-۷- دیدگاه های مختلف مربوط به هوش عاطفی و مؤلفه‌های آن

پترایدس و فارنهام[۳۹](۲۰۰۱و ۲۰۰۰) دو ساختار متفاوت از هوش عاطفی را بر اساس روش عملیاتی کردن آن ارائه کردند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...