دیدگاه شناختی

طی چند دهه گذشته، چندین الگوی نظری برای تبیین مکانیزم­ های زیربنایی اختلال اضطراب اجتماعی ارائه گردیده است که برخی از این الگوها به فرایندهای شناختی تأکید دارند (بک، امری و گرینبرگ[۳۶]، ۱۹۸۵؛ کلارک و ولز[۳۷]، ۱۹۹۵؛ کوازوک[۳۸]، ۱۹۸۵). الگوهای شناختی اختلال اضطرابی بر این ایده مبتنی هستند که عامل­های شناختی مانند باورهای ناکارآمد و افکار غیر منطقی نقش مهمی در علت و تدام اختلال اضطرابی ایفا ‌می‌کنند.

در سال‌های اخیر تأکید زیادی روی الگوهای پردازشی اطلاعات گردیده است؛ یعنی روشی که افراد محرک‌های محیطی را ادراک ‌می‌کنند و اعتقاد بر این است که این سوگیری در پردازش اطلاعات هیجانی زیربنای اختلالات اضطرابی است و این سوگیری در تمامی مراحل پردازشی اطلاعات یعنی در توجه، تفسیر و حافظه وجود دارد (بک[۳۹]، کلارک[۴۰]، ۱۹۹۷؛ بک[۴۱] و همکاران، ۱۹۸۵؛ میتوس و مک لئو[۴۲]، ۱۹۹۴). یکی از فرضیه ­های اساسی رویکرد شناختی به اضطراب این است که اضطراب به وسیله انتظار وقوع یک پیامد منفی یا زیان­آور یعنی به وسیله ادراک تهدید (بک[۴۳]، امری[۴۴]، گرینبرگ[۴۵]، ۱۹۸۵) فراخوانده می­ شود. ادراک افراد از تهدید به وسیله­ قضاوت­های ذهنی­شان از احتمال وقوع رویداد منفی شدت یا تنفر از آن رویداد تبیین می­ شود (کار[۴۶]،۱۹۷۴). ‌بنابرین‏ افراد با اختلالات اضطرابی احتمال و شدت وقوع رویدادهای منفی بالاتر از افراد بهنجار برآورد ‌می‌کنند (بوتلر[۴۷]، میتوس،۱۹۸۳؛ فوا، فرانکلین، پری و هربرت[۴۸]، ۱۹۹۶؛ لوکوک و سالکوسیکس[۴۹]، ۱۹۸۸؛ مک نامی[۵۰] و فوا، ۱۹۸۷). اگر چه احتمال دارد چنین قضاوت­های اغراق­آمیزی با اکثر سطوح اختلالات عاطفی همراه باشد چندین نظریه­پرداز معتقدند که قضاوت­های ذهنی در هر اختلال اضطرابی ویژه است. ‌بنابرین‏ برآورد افراطی احتمال و شدت وقوع رویدادهای اجتماعی منفی ویژه اختلال اضطراب اجتماعی است (بک و همکاران، ۱۹۸۵؛ فوا و کوزاک، ۱۹۸۵؛ ۱۹۸۶). در هراس­ها اجتناب اغلب چشمگیر است و در موارد شدید ممکن است به کناره­گیری اجتماعی تقریبا کامل منجر شود (سازمان جهانی بهداشت، ۱۳۸۵). اجتناب از موقعیت­های اضطراب­آور ‌به این علت اضطراب فرد را کاهش می­دهد، این اختلال را مورد تقویت قرار می­دهد از این رو در زمینه­ درمان اختلال اضطراب اجتماعی، رویارویی نخستین درمان روانشناختی در حیطه شناختی ‌می‌باشد که تأثیر آن بر بیماران مبتلا ‌به این اختلال ثابت شده است. درمانگران تمام مکاتب نظری ‌به این نتیجه رسیده ­اند که تمرین­های سازمان­یافته مبتنی بر رویارویی، یک بخش ضروری درمان مؤثر این اختلال است (کلارک،۱۳۸۰؛ میلون، ۲۰۱۰). یکی از مشخصه­ های دیگر بیماران مبتلا به اضطراب اجتماعی فقدان مهارت‌های اجتماعی[۵۱] لازم برای شروع و تداوم ارتباطات اجتماعی است. پژوهش­ها نشان داده ­اند که برای درمان موثرتر اختلال اضطراب اجتماعی باید بر آموزش رفتارهای ‌جرات‌مندانه[۵۲] و آموزش مهارت‌های اجتماعی آن ها نیز توجه کرد. تقریبا در همه حیطه­ هایی که عملکرد بیمار به علت ترس نوروتیک بازداری می­ شود، جرئت­آموزی روش درمان مناسبی است (وسپی[۵۳]، ۱۹۸۰؛ پاین[۵۴]، ۱۹۸۴).

بر اساس دیدگاه شناختی، اختلال‌های اضطرابی نتیجه افکار و باورهای نادرست و غیرواقعی و غیرمنطقی هستند، به ویژه باورهای غیر منطقی اغراق‌آمیز نسبت به مخاطرات محیطی. این دیدگاه توسط افرادی چون الیس، ‌بک و امری مطرح شده است. در این دیدگاه، خود حادثه هیچ گونه تغییر هیجانی مثل ترس یا اضطراب را ایجاد نمی‌کند، بلکه این عقاید و باورهای غیرمنطقی است که باعث بروز اضطراب می‌شود (الیس[۵۵]، ۱۹۶۶)، و یا طرح‌واره‌های شناختی نامناسب هستند که باعث می‌شوند که یک موقعیت به صورت منبع خطر تعبیر و تفسیر شود (بک و امری،‌۱۹۸۵).

فلسفه‌ای که در پشت درمان شناختی رفتاری قرار دارد این است که افکار و احساسات ما نقش کلیدی و بنیادی در رفتار ما دارند. در دیدگاه شناختی اعتقاد بر این است که اختلال‌های فکری که در موقعیت‌های خاصی یا در ارتباط با مشکلات خاصی به وقوع می‌پیوندد منشأ اضطراب محسوب می‌شوند. اضطراب در بعضی شرایط و مواقع امری طبیعی است اما اگر به صورت احساس فراگیری از نگرانی یا وحشت درآید بیماری تلقی می‌گردد. (آیرز[۵۶] و همکاران، ۲۰۰۷). در این راستا، رویکرد روانکاوی اساس نظریات خود را روی فعالیت انگیزشی و هیجانی بنا نهاده است. رویکرد زیستی-عصبی کیفیت عملکرد مؤلفه‌های روانی فوق را در ارتباط با همبسته‌های عصبی-فیزیولوژی آن‌ ها بررسی می‌کند. الگوهای شناختی ‌به این فرض تأکید دارند که بیماران مبتلا به اختلال‌های اضطرابی موقعیت‌های اجتماعی را تهدیدکننده‌‌تر از سایر گروه‌ها تعبیر می‌کنند. نتایج تحقیقی نشان داد که بیماران مبتلا به هراس اجتماعی تعبیرهای منفی را بیشتر گزارش می‌کنند و ارزیابی‌های منفی این بیماران از عملکردشان حداقل تا حدودی تحریف شده است (پیرسی[۵۷] و همکاران، ۲۰۱۲).

بر اساس دیدگاه شناختی، اختلال‌های اضطرابی نتیجه افکار و باورهای نادرست و غیرمنطقی و غیرواقعی هستند. به ویژه باورهای غیر منطقی اغراق آمیز نسبت به مخاطرات محیطی. در دیدگاه روان‌شناسی کوشش می‌شود که از طریق راه‌هایی که فرد به اطلاعات موجود توجه می‌کند و آن‌ ها را مورد تعبیر و تفسیر قرار می‌دهد و به کار می‌بندند، علت اختلال‌های اضطرابی از جمله فوبیا (هراس) جستجو گردد (وود[۵۸] و همکاران، ۲۰۰۹).

در نظریه های شناختی عقیده بر این است که عامل به وجود آورنده اضطراب یا فشار روانی رویدادها یا مشکلات نیستند، بلکه تفسیر فرد از رویدادها یا وقایع است که می‌تواند این مشکلات را به دنبال داشته باشد. نظریه های شناختی به عنوان رویکردی برای تبیین و درمان افسردگی توسعه یافته‌اند. اخیراًً از این نظریه ها در حیطه اضطراب نیز استفاده شده است و نکات مورد تأکید و تلویحات درمانی آن ها در این مورد نیز معتبر به شمار می‌روند. با وجود آن که نظریه های مختلف نکات نسبتاً متفاوتی را مورد تأکید قرار می‌دهند، در مجموع می‌توان گفت که اضطراب به وسیله ارزیابی اشتباه یا نادرست از موقعیت ایجاد می‌شود (پاول و اندایت، ۱۳۷۷). تئوری شناختی بک از اضطراب و افسردگی، مورد بررسی قرار گرفته است. این تئوری مطرح می‌کند که هر حالت آسیب شناختی یک نیمرخ شناختی خاصی دارد. در وضعیت اضطرابی این نیمرخ شامل موقع تهدید جسمانی یا روانی ادراک شده در حوزه فردی است،‌ نظریه شناختی بک تفاوت میان حالت عاطفی مبتنی بر محتوای شناختی خاص همراه با هر اختلال را مطرح می‌کند(بک، ۱۹۹۲). بک می‌گوید افکار اضطراب‌زا در اثر یک یا چند مورد از چهار نوع معنای فکری ایجاد می‌شود. الیس[۵۹] با طرح این موضوع که شماری از باورهای غیرمنطقی، عامل اولیه رنج و ناراحتی آدمی هستند به بسط و گسترش نظریه شناختی پرداخت به نظر وی اضطراب از باورهای غیرمنطقی ایجاد می‌شود. وی محرک‌ها را موجب اضطراب نمی‌داند.بلکه تفسیر فرد از محرک‌ها در ایجاد اضطراب مهم می‌داند و بازده باور غیرمنطقی طرح می‌کند (پاول و اندایت، ۱۳۷۷).

نظریه یادگیری شناختی – اجتماعی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...