بنابر آنچه که گفته شد این مرحله نخست انتقال، عبارت است از انتقال سنت ازلی مطلق و فرازمان به عرصه محدودیت و زمان‌مندی که شخصی همچون پیامبر آن را دریافت می‌کند.
در فرایند وحی، سنت به نحوی بر نبی آشکار می‌گردد. در مرحله بعد او آن را به دیگر انسان‌ها منتقل می‌سازد و سپس سنت در این‌جا به زنجیره‌ای می‌ماند که مبدأ را به زندگی و اندیشه‌ی انسان‌های سنتی و آن‌ها را به مبدأ متصل می‌سازد.
اما آنچه حائز اهمیت است این است که «فرایند انتقال زنده سنت اولاً به خوبی، سنت دینی و سنت مورد نظر سنت‌گرایان را از هر سنت دیگری ممتاز می‌گرداند، زیرا در سنت‌های عرفی و غیر آن، انتقال پویا و زنده سنت مد نظر نیست. ثانیاً این ابزار، شیوه‌ی کارآمدی برای انتقال معنویت بر آحاد انسان‌ها و درونی نمودن آن است».[۲۱۸]

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

به نظر می‌رسد انتقال سنت در طول سلسله و در فرایند مستقیم و حضوری از یک نسل به نسل دیگر سبب نوشدن و تجدید حیات آن می‌گردد. به دلیل این‌که یک دریافت‌کننده‌ی سنت با تعبیر درون خود، از طریق همنواشدن با سنت یعنی از طریق پیروی آنچه سنت از او مطالبه می‌کند، سنت را درونی می‌سازد.
این است که سنت یک رسم صرف، عادت یا قانون حقوقی و اجتماعی نیست، بلکه کانون تحول درونی و متحقق‌شدن به حقایقی است که متعالی، وحیانی و غیربشری است.
در نتیجه: سنت واژه‌ای است که در حوزه دین، آداب و رسوم اجتماعی و غیر آن قلمرو معنای وسیعی دارد، اما به خصوص از دهه‌ های نخستین قرن بیستم کاربرد خاصی یافت که توسط سنت‌گرایان، به کار گرفته شد. با توجه به آثار و منابع مختلف سنت‌گرایانی چون گنون، شوان، کوماراسوامی، چند معنا را می‌توان برشمرد که عبارتند از: طریق و مجرای انتقال، خود فرایند زنده انتقال و تجلی صوری حقیقت‌های الوهی ازلی در زمان و مکان، از طریق ظواهر و قوالب اسطوره‌ای و دینی حقیقت مطلق، بی‌صورت و فرازمان. این معانی در آثار سنت‌گرایان پراکنده و دیریاب است.

۳-۱-۲پیشینه و خاستگاه سنت‌گرایی

سابقه تاریخی سنت‌گرایی، به یک اعتبار به سابقه تاریخ بشری است؛ زیرا برطبق ادعای خود سنت‌گرایان، ادعاهای اصلی سنت‌گرایی مجموعه حقایقی است که شمول تاریخی و جغرافیایی همه‌گیر دارد؛ یعنی همه‌ی انسان‌ها در همه‌ی مقاطع تاریخی و همه‌ی مناطق جغرافیایی بدان‌ها باور داشته‌اند، دارند و خواهند داشت.
سنت‌گرایی را می‌توان در علوم و معارف سنتی اقوام بدوی نیز، در هر ناحیه از جهان یافت و اشکال و صور متکامل‌تر آن را در هر یک از ادیان بزرگ جهانی سراغ گرفت.
به بیانی دیگر، تا پیش از عصر مدرنیته، پیدایش انقلاب صنعتی، تکنولوژی، مفاهیم پیشرفت، اصالت یافتن زمان، نفی سکون، ثبات و همچنین اصالت انسان و اهمیت (من) دکارتی، انسان در وضعیتی زندگی می‌کرد که امروزه آن را سنت می‌نامند، اما پرسش از چیستی سنت زمانی آغاز می‌شود که به مواجهه با دنیای مدرن، به ویژه تفکرات دنیای مدرن برویم. هنگامی که عقل و آگاهی از دامن متافیزیک و اسطوره‌ها خارج وبه قلمرو عقل فردی – استدلالی که قابلیت نقد جدلی را داراست وارد شد. مواجهه و کشمکش سنت و مدرنیته آغاز گردید.
سابقه تاریخی سنت‌گرایی به عنوان رویکردی آگاهانه در مقابل انسان متجدد با مساعی رنه‌گنون، عالم و حکیم و عارف فرانسوی و آناندا کنتیش کوماراسوامی، عالم، هنرشناس و حکیم سیلانی و فریتهوف شوان که بزرگ‌ترین شارح و مفسر سنت است، هویت و موجودیت مستقلی یافت و اندیشمندان بسیاری را به خود جلب کرد.
اگرچه این مسلک گاه با عنوان (قائلان به وحدت متعالی ادیان)[۲۱۹] خوانده می‌شود و آنان خود (عنوان قائلان به حکمت جاوید) را بیشتر می‌پسندند، اما به هرحال امروز با عنوان سنت‌گرایان (Traditionalist) معروف شده‌اند.
اگرچه سنت‌گرایی در جنبش‌های دینی متعددی نظیر یهودیت، کاتولیک، پروتستان و اسلام رخ نمود، اما آنچه مورد نظر است، سنت‌گرایی مورد نظر در آثار رنه‌گنون، کوماراسوامی و شوان است. برای درک بهتر ریشه‌های تاریخی سنت‌گرایی، بسیار راهگشاست که در ابتدا نگاهی گذرا به سنت‌گرایی کاتولیک بیندازیم.
سنت‌گرایی، واکنش خلاف مدرن است در برابر مدرنیسم که ریشه‌های آن در اروپای قرن ۱۹ به ویژه در فرانسه به چشم می‌خورد. در اروپا، کاتولیک‌های مخالف با سکولاریزم و مدرنیزم از نوعی سنت‌گرایی جانبداری کردند که برپایه‌ی مرجعیت پاپ استوار بود.
«با این‌که در بین این جنبش اُلترامانتنیست[۲۲۰] جناح لیبرالی نیز وجود داشت، پیوس نهم (۱۸۴۶-۱۸۷۸) پس از آنکه در پی انقلاب ۱۸۴۸ موقتاً قلمروهای پاپی[۲۲۱] را از دست داد به شدت به مخالفت با همه انواع لیبرالیسم در حیات سیاسی و فکری پرداخت.
در فهرست خطاها که پیوس در ۱۸۶۴ منتشر کرد بیان شد که پاپ نمی‌تواند و نباید با ترقی لیبرالیسم و تمدن مدرن آشتی کرده و کنار آید».[۲۲۲]
در سال ۱۸۷۰ جنبشی که برای تصدیق و تثبیت درباره مرجعیت پاپ (کلیسای کاتولیک) آغاز شده بود به آموزه‌ی عصمت پاپ انجامید. «هرچند در همان سال شورای اول واتیکان[۲۲۳] در اعلامیه‌ی «دی‌فیلیوس»[۲۲۴] با محکوم‌کردن هر دو حرکت سنت‌گرایی به عنوان حرکتی که توانمندی عقل طبیعی را برای دست‌یابی به یقین در مورد هرگونه حقیقت دینی رد می‌کرد و نیز انواع مدرن عقل‌گرایی درصدد نشان‌دادن موضعی میانه برآمد».[۲۲۵]
مذهب کاتولیک، به رغم نحوه بیانی که داشت، در حمایت از سنت‌های خاص خود و مرجعیت پاپ به مخالفت آشکار با مدرنیسم پرداخت.
البته پس از شورای روم و واتیکان (۱۹۶۲-۱۹۶۵) مخالفت کاتولیک با مدرنیسم بسیار کاهش یافت، اما پیش از آن کلیسا خود را مدافع سنت در برابر جریانات سیاسی و فکری می‌دید که در سراسر اروپا گسترده شده بود.
در قرن ۱۹، در انگلستان نیز مسأله رهبری کاتولیک در دفاع از سنت به موضوع بحث برانگیزی بین اعضای و لیبرال‌های کلیسای انگلستان که سنت‌گرایان را به حرکت برای نزدیک‌شدن با مذهب کاتولیک رم متهم می‌ساختند تبدیل شد.
«روحانیان فرانسوی که پس از انقلاب فرانسه در جستجوی پناهگاه به انگلستان عازم شده بودند دلسوزی کاتولیک‌ها را در انگلستان برانگیختند. جان هنری نیومن[۲۲۶] رهبر جنبش سنت‌گرایی آکسفورد، پیش از نیمه‌ی قرن به مذهب کاتولیک رم گرویده و به مقام کشیشی رسید و کاردینال شد».[۲۲۷]
واکنش‌هایی که در اروپای قرن ۱۹ بر ضد مدرنیسم صورت می‌گرفت، اشکال مختلفی یافت که تنها یکی از آن‌ها را می‌توان در موضع‌گیری کلیسای کاتولیک رم مشاهده کرد.
پروتستان‌های بنیادگرا نیز، به ویژه در ایالات متحده به اتخاذ بیاناتی ضد مدرنیسم روی آوردند.
موضع‌گیری محافظه‌کارانه‌ی دینی در برابر مدرنیسم نیز در ادبیات نمود یافت که بهترین نمونه‌های آن در اشعار تی. اس. الیوت (T. S. Eliot)و در مقاله بسیار پرنفوذ وی با عنوان«سنت و استعداد فردی»[۲۲۸] دیده می‌شود. الیوت از امریکا به انگلستان عازم شد و به مذهب کلیسای انگلستان گروید و از طریق انگلوکانیسم به حمایت از سنت‌گرایی دینی پرداخت.[۲۲۹]
در فرانسه هم مذهب کاتولیک فرانسه به جانبداری از سنت و سلطنت پرداخت. «لیبرال‌های فرانسه در نیمه‌ی دوم قرن ۱۹ بر سلطنت‌طلب‌ها غالب شدند و قوانینی در ضدیت با روحانیان وضع کردند».[۲۳۰]
کاتولیک‌ها ادعا داشتند که دلیل این ضدیت با روحانیت نفوذ لژهای فراماسونی بود. فراماسون‌ها جایگزینی را برای سنت‌گرایی کاتولیک به دست دادند که مبتنی بر علوم غریبه‌ی عهد باستان بود.
آن‌ها در جامعه‌ی فرانسه غالباً به جذب آزاداندیشان و ضدروحانیان و نیز علاقه‌مندان به حدس‌ها و پیش‌بینی‌های علوم غریبه پرداختند.
همچنین «فرانسه در قرن ۱۹ در عرصه هنر نوعی شیفتگی به هنر شرق را از خود نشان داد. آثار شماری از نقاشان فرانسوی که به طرح مضامین شرقی پرداختند، گواه صادقی بر این امر است. در این بین آثار نقاشانی چون ژان‌لیون ژورن،[۲۳۱] الکساندر – گالبریل دکام،[۲۳۲] ژان دمنیک اَنگره،[۲۳۳] چارلز بارگِه،[۲۳۴] لئون بونَت[۲۳۵] تنها نمونه اندکی از آن‌ها است».[۲۳۶]
جاذبه مشرق زمین را پیش از این، در شیفتگی محافل اروپای قرن هجدهم نسبت به چین و مصر می‌توان دید. تا آن‌جا که به منابع تعالیم سنتی مربوط است، باید سرزمین مصر را یک جزء مکمل مشرق زمین و آشیانه‌ی یکی از برجسته‌ترین تمدن‌های سنتی تلقی کرد.
«معرفتی ظاهراً باطنی که از مصر، چین و دیگر منابع شرقی نشأت گرفته بود، موضوع بحث محافل نهانگرا به ویژه در فرانسه قرار گرفت و گرایشات به آیین‌هایی چون «آیین‌های مصری کاگلیوسترو»[۲۳۷] در درون تشکیلات فراماسونری به اجرا درآمد. در این زمان، «مصرشناسی»[۲۳۸] و به طور کلی «شرق‌شناسی»[۲۳۹] با جستجو برای نوعی معرفت که ظاهراً پیش از این در روند کلی تفکر اروپا از دست رفته بود، ارتباط وثیقی یافت».[۲۴۰]
در میان همه کشورهای اروپایی، تعالیم شرقی بیشترین تأثیر را شاید در آلمان بر جای نهاد و این امر تا حدی به این دلیل بود که محتوای تعقلی جنبش رمانتیک در این سرزمین، بیشتر از هر جای دیگر بود.
برای مثال ترجمه شاه‌کارهایی از اشعار عارفان مسلمان همچون (گلشن راز) به زبان آلمانی و به قلم‌ هامر پورگشتال(Hammer purgstall)، تأثیر عمیقی بر روی شاعران برجسته آلمانی داشت و علاقه و اشتیاق شدیدی به شعر و حکمت شرقی در دایره‌ای وسیع ایجاد کرد.
برجسته‌ترین شخصیت این دوران در آلمان که در سطوح هنری و تعقلی، به طور جدی از سنت‌های شرقی و به خصوص اسلام، متأثر بود گوته[۲۴۱] است. «او با قرآن و اشعار اسلامی به ویژه اشعار حافظ بسیار مأنوس بود».[۲۴۲]
در انگلستان، جستجو برای مشرق زمین و بازیابی امر قدسی، در گونه‌های مختلف سنت‌های اولیه و«احیای مکتب افلاطونی از طریق ترجمه‌های گسترده‌ی فلوید سیدنهام[۲۴۳] و مخصوصاً از طریق ترجمه‌های محقق و فیلسوف برجسته افلاطونی توماس تیلور[۲۴۴] به وجود آمده بود».[۲۴۵]
توماس تیلور عامل اصلی در احیای مکتب افلاطونی بود و در قابل دسترس ساختن نوشته‌های افلاطون، نوافلاطونیان و ارسطو به زبان انگلیسی نقش بسزایی داشت. او فقط یک یونان‌شناس نبود، بلکه به لحاظ فلسفی به مکتب افلاطونی تعلق داشت و معرفت را وسیله ی اصلی دست‌یابی به امر قدسی می‌دانست. انتشار مجموعه کامل آثار افلاطون به دست وی در سال ۱۸۰۴ همراه با انتشار بسیاری از متون اصلی مکتب نوافلاطونی، نقش مهمی داشت به این لحاظ که یک ما بعدالطبیعه‌ی سنتی؛ یعنی یکی از کامل‌ترین مابعدالطبیعه‌ها در غرب را در دسترس کسانی قرار داد که در پی بدیلی برای فلسفه‌ها و علوم دین‌زدایانه آن زمان بودند.[۲۴۶]
روند ترجمه و واردکردن آموزه‌های شرقی به فرهنگ و زبان انگلیسی، بسیاری از افراد را به سوی آثار تیلور کشاند و آنان را شیفته‌ی تعالیم شرقی کرد.
تیلور همچنین بر شخصیت‌های رمانتیک چون کارلایل[۲۴۷] و کولریج[۲۴۸] تأثیر فراوانی داشته است، ولی مهم‌ترین شخصیت متأثر از وی ویلیام بلیک؛ [۲۴۹] شاعر و نقاش انگلیسی بود، کسی که در خط مقدم جنبشی قرار داشت که درصدد برتری بخشیدن به امر قدسی در مقابل همه‌ی گرایش‌های مسلط آن روزگار بود او در مقابل برداشت‌های استدلال‌گرایانه و ماشین‌ انگارانه‌ی بیکن، نیوتن و لاک درباره‌ی انسان و جهان که شدیداً مورد مخالفت بلیک بود درصدد بازگشت به دیدگاهی کل گرایانه‌تر درباره‌ی انسان و طبیعت بود.[۲۵۰]
در آمریکا نیز در حال و هوایی ضدسنتی تأثیر شرق را باید در میان آن دسته از شاعران و فیلسوفانی دید که به شدت در طلب بصیرتی قدسی نسبت به زندگی بودند.
شخصیت‌هایی نظیر والت ویتمَن، رالف والدو امرسون، و به طور کلی «تعالی‌گرایان نیوانگلند»[۲۵۱]«مخصوصاً در آثار امرسون است که دلبستگی به شرق را به واضح‌ترین صورت می‌توان دید فیلسوف و شاعری که برای او آسیا «سرزمین عجایب ادبیات فلسفه» بود».[۲۵۲]
شیفتگی به شرق و علوم غریبه و باستانی همچنین باعث جذب عده‌ای به انجمن تئوسوفی[۲۵۳] گردید که در سال ۱۸۷۶ و در شهر نیویورک توسط مادام بلاواتسکی، کلنل هنری اس. الکات[۲۵۴] و جاج[۲۵۵] پایه‌ریزی شده بود.
انجمن تئوسوفی نیز به انتشار شماری از ترجمه‌هایی از سنت‌های دینی غیرغربی، از جمله فرانسوی گیتا در سال ۱۸۹۰ و آثار دیگری درباره مذاهب بودایی و هندو، پرداخت.
الکات و انجمن تئوسوفی، دانشکده‌ی آناندا و چند مدرسه‌ی بودایی دیگر را در سری‌لانکا پایه‌گذاری کردند در بستر این جو فرهنگی، شکل باطنی سنت‌گرایان در آثار دو نویسنده‌ی دانشمند یعنی رنه‌گنون[۲۵۶] و آناندا کوماراسوامی[۲۵۷] پایه‌ریزی شد.

۳-۱-۲-۱پایه‌گزاران سنت‌گرایی

۳-۱-۲-۱-۱- رنه‌گنون

شخصیت برجسته‌ای که بیش از هر کس دیگر در ارائه تام و تمام آموزه‌های سنتی مشرق زمین به غرب متجدد نقش داشت. «او رسالتی تعقلی را با ماهیتی فوق فردی به انجام رسانید».[۲۵۸] او در سال ۱۹۰۶ تحت تعلیم ژرارد انکاس(Gerard Encausse) معروف به پاپوس[۲۵۹] که یکی از بنیان‌گذاران مشترک انجمن تئوسوفی در فرانسه بود، قرار گرفت. گنون با اندیشه‌های مهم درباره متافیزیک و وحدت باطنی سنت‌های دینی، از طریق تئوسوفی آشنا شد. اوهمچنین در سایر گروه‌های علاقه‌مند به علوم غریبه و نیز به گروه فراماسونری وارد شد و همواره در سراسر زندگی خود به قلم‌زنی درباره موضوعات فراماسونری و نمادگرایی ادامه داد.
او در ۱۹۱۲ تحت تأثیر روشن‌فکران برجسته کاتولیک قرارگرفت؛ تفکر او به نحو اساسی از گرایش به علوم خفیه به سمت علاقه و توجه به سنت‌های حکمی در چهارچوب ادیان بزرگ تغییر مسیر داد. «در ۱۹۳۰ نقد مخالفت‌آمیز کلیسای کاتولیک از کتابش، سلطان عالم[۲۶۰] منجر به نقل مکانش به قاهره گشت. در قاهره به اسلام گروید و به طریقت صوفیه شاذلیه تشرف یافت و به نام عبدالواحد یحیی خوانده شد».[۲۶۱]
در واقع کار گنون به مثابه‌ی تلاشی است در راستای ارائه بیان و کار بستی تازه از اصول لازمانی که همه‌ی تعالیم سنتی را شکل می‌بخشد.
«او در نوشته‌هایش سرزمین پهناوری را در می‌نوردد ودانته، سنت چینی، مسیحیت، تصوف، فرهنگ عام و اساطیر سراسر عالم، سنت‌های سری آیین گنوسی، کیمیاگری، قباله و غیره و همواره با این نیت که اصول بنیادین آن‌ها را بکاود و نشان دهد که آن‌ها همه تجلیات صوری آن یگانه سنت نخستین و ازلی‌اند».[۲۶۲]
گنون اصول و تعالیم را از زمان‌ها و مکان‌های گوناگون گرد هم می‌آورد، ولی بر این نکته تأکید می‌ورزد که «این کار نوعی جمع معنوی[۲۶۳] است که عناصر به لحاظ صوری متباعد را در یگانگی اصیل و مبدأشان می‌نگرد و نه نوعی جمع صوری[۲۶۴] که صورت‌های ناهمخوان را به زور در وحدتی ساختگی بگنجاند.»[۲۶۵] این تمایز نه تنها در آثار گنون بلکه به طور کلی در مکتب سنت‌گرایی، تمایزی مهم و اساسی است.
«مأموریت گنون دوجنبه داشت؛ یکی آشکارساختن ریشه‌های مابعدالطبیعی و بحران دنیای متجدد و دیگری تبیین اندیشه‌هایی که درپس تعالیم اصیل و باطن هم‌چنان زنده در شرق قرار دارند».[۲۶۶] او به حکمت خالده‌ای که درباره‌ی آن می‌نوشت دسترسی داشته است و آن حکمت را این‌گونه معرفی می‌کند. «حکمتی غیرشخصی دارای منشایی الهی، انتقال یافته توسط وحی، آزاد از هر تعلق و بی‌هیچ تعصب و دلبستگی».[۲۶۷]
از نظر سنت‌گرایان، گنون مفسر خدا خواسته‌ی عصر است. نقش او این بود که اصول نخستین را به دنیای غفلت‌زده یادآور شود و سنت از دست رفته را احیاء کند.

۳-۱-۲-۱-۲آناندا کوماراسوامی

کار گنون را در احیای منظر سنتی، دیگر مابعدالطبیعه‌دان برخوردار از فراست؛ آناندا. کی. کوماراسوامی (۱۸۷۷-۱۹۷۴) که از پدر سیلانی و مادری انگلیسی متولد شد تکمیل کرد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...