در این فصل به بررسی نظری( شامل تعاریف ها، دیدگا ها) و بررسی تجربی( شامل مروی بر مقالات داخلی و خارجی انجام شده) برای هریک از متغیرهای پژوهش شامل هوش هیجانی، سبک های دلبستگی و دشواریهای تنظیم هیجانی پرداخته شده است.

( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۲-۱ هوش هیجانی[۴]
هوش هیجانی و جنبه های جذاب و گستردۀ آن در دهه های اخیر علاوه بر روان شناسان و روان پزشکان ، توجه عموم را به خود جلب کرده است . دانیل گلمن معتقد است، هوش عاطفی بالا تبیین می‌کند که چرا افرادی با ضریب هوشی (IQ) متوسط موفق تر از کسانی هستند که نمره‌های IQ بسیار بالاتری دارند. ضریب هوشی(IQ) نمی‌تواند بخوبی از عهده توضیح سرنوشت متفاوت افرادی بر آید که فرصت‌ها، شرایط تحصیلی و چشم اندازهای مشابهی دارند. وقتی نود و پنج دانشجوی دانشگاه هاروارد را در دهه ۱۹۴۰ – یعنی دورانی که دانشجویان دانشگاه‌های شرق آمریکا را افرادی با هوشبهرهای متنوع تر از امروز تشکیل می‌دادند – تا سنین میانسالی مورد بررسی قرار دادند، چنین دیدند که افرادی که بالاترین نمره‌های تحصیلی را داشتند از نظر میزان حقوق دریافتی، بهره‌وری و موفقیت شغلی از همدوره ای‌های ضعیف تر خود موفق تر نبودند. آنان حتی از نظر میزان رضایت از زندگی شخصی یا رضایت از روابط دوستانه، خانوادگی و عشقی نیز وضعیتی برتر نداشتند(گلمن، ۱۹۹۵). با ظهور عصر اطلاعات و ارتقای ارزش‌مندی ارتباطات انسانی و هم چنین بروز موقعیت‌های استراتژیک سازمانی، نظریه هوش عاطفی رشد چشم گیری یافته و از مباحث پرطرفدار سازمانی شده‌است. هوش هیجانی، اصطلاح فراگیری است که مجموعه گسترده‌ای از مهارت‌ها و خصوصیات فردی را در برگرفته و به طور معمول به آن دسته مهارت‌های درون فردی و بین فردی اطلاق می‌گردد که فراتر از حوزه مشخصی از دانش‌های پیشین، چون هوشبهر و مهارت‌های فنی یا حرفه‌ای است. هوش هیجانی از آخرین مباحث متخصصین در خصوص درک تمایز بین منطق و هیجان بوده و برخلاف مباحث اولیه در این جا، فکر و هیجان به عنوان موضوعاتی برای سازگاری و هوشمندی تلقی شده است
واژه هیجان اولین بار در سال ۱۹۹۰ توسط دو روانشناس به نام های میر و سالووی وارد ادبیات روانشناسی گردید. از نظرآنان واژه هیجان دارای سه معنی بود: درک افراد از آنچه که احساس می کنند و در عین حال درک دیگران؛ درک آن چه که ما را خوشحال و ناراحت می کند؛ آگاهی هیجانی، مهارتهای مدیریتی و حساسیت نسبت به طولانی تر کردن شادی و بقاء. هوش هیجانی را می توان توانایی یادگیری و تغییر احساسات دانست. افرادی که دارای هوش هیجانی بالایی هستند می توانند به راحتی احساسات خود را بیان کنند و ویژگی های احساسی و تجربیات خود را در یک رابطه دو طرفه بین آنها درک نمایند. این افراد همچنین قاردند هیجانات خود را به نحو قابل توجهی بیان کرده و به طریق مناسب هیجانات خود را سازمان دهد. پژوهش های نشان داده اند که هوش هیجانی دارای مزایای اجتماعی، شناختی و زیست شناختی می باشد به همین دلیل افراد دارای هوش هیجانی بالا سطوح پایین تری از هورمون های استرس و دیگر نشانه های برانگیختگی هیجانی را دارند(گلمن، ۱۹۹۵ به نقل از مافی و آصف زاده ، ۱۳۹۲).
۲-۱-۱ مغز هیجانی
برای درک تسلط مقتدرانه هیجان‌ها بر ذهن خرد ورز، و اینکه چرا احساسات و منطق تا این حد با هم در می‌افتند نحوه تکامل مغز را بررسی می‌کنیم. اندازه مغز انسان که از حدود ۱۳۵۰ گرم یاخته عصبی و مایع سلولی تشکیل می‌شود، تقریباً سه برابر مغز بستگان نزدیک او در زنجیره تکامل، یعنی نخستین‌های غیر انسان است. در طول میلیون‌ها سال تکامل، مغز از پایین به سمت بالا تکامل یافته و مراکز بالاتر آن از بسط و تفصیل قسمت‌های پایین‌تر و کهن تر به وجود آمده‌اند(رشد مغز در جنین انسان تقریباً همین مسیر تکاملی را طی می‌کند). ابتدایی ترین بخش مغز در تمام گونه‌ای عصبی شان، سیستمی حداقلی نیست، ساقه مغز است که قسمت فوقانی نخاع شوکی را احاطه کرده است. این ریشه مغز، اعمال حیاتی ابتدایی مانند تنفس و سوخت و ساز اندام‌های دیگر بدن را تنظیم می‌کند و کنترل واکنش‌ها و حرکات قالبی را بر عهده دارد. نمی‌توان گفت که این مغز ابتدایی، فکر می‌کند یاقدرت یادگیری دارد، بلکه بیشتر مجموعه‌ای از تنظیم کنندهای از قبل برنامه ریزی شده است که بدن را آن گونه که باید به حرکت وا می‌دارد و به گونه‌ای واکنش نشان می‌دهد که ادامه حیات را ممکن سازد. در عصر خزندگان این مغز حاکمیت داشت. ماری را مجسم کنید که به نشانه تهدید به حمله، فش فش می‌کند. مراکز هیجانی از ابتدایی ترین ساختارهای مغز، یعنی ساقه مغز، سر بر آوردند. میلیون‌ها سال بعد در طول دوران تکامل، از این قسمت‌های هیجانی، مغز متفکر یا قشر تازه مخ پدید آمد، یعنی پوسته بزرگی که متشکل از بافت‌هایی در هم پیچیده که لایه‌های فوقانی مغز را تشکیل می‌دهند. این واقعیت که مغز متفکر از مغز هیجانی به وجود آمده است، رابطه میان فکر و احساسات را آشکار تر می‌سازد، به این صورت که خیلی پیش از آنکه مغز منطقی پدید آید، مغز هیجانی وجود داشته است. تکامل مراکز قدیمی هیجانی از قطعه بویایی شروع شد و این مراکز در نهایت به قدری بزرگ شدند که قسمت فوقانی ساقه مغز را احاطه کردند. در مراحل اولیه، مرکز بویایی از لایه‌های عصبی باریکی تشکیل می‌شد که برای تجزیه و تحلیل بو به کار برده می‌شدند. یک لایه از این یاخته‌ها، آنچه را که فرد بوییده بود می‌گرفت و به دسته‌ه ای مختلف طبقه‌بندی می‌کرد. خوردنی یا سمی، جفت جنسی، دشمن یا طعمه. لایه دوم یاخته‌ها از طریق سیستم عصبی، پیام‌های بازتابی را ارسال می‌کرد تا به بدن دستور لازم را بدهد: گاز گرفتن، از دهان بیرون ریختن، نزدیک شدن، گریختن، تعقیب کردن و شکار. با پدید آمدن اولین پستانداران، لایه‌های جدید و اصلی مغز هیجانی به وجود آمدند، این لایه‌ها که ساقه مغز را در بر گرفته‌اند به نانی حلقوی شباهت دارند که ته آن را گاز زده باشند، یعنی جایی که ساقه مغز میان آن قرار گرفته است. از انجا که این قسمت مغز به دور ساقه مغز حلقه زده و آن را در میان گرفته است، به آن دستگاه لیمبیک[۵] (دستگاه کناری) می‌گویند که ریشه لغوی آن به معنای حلقه است. این محدوده عصبی جدید، هیجان‌های مناسب را به مجموعه مغز اضافه کرد. در مواقعی که اسیر اشتیاق یا غضب، یا سراپا غرق عشق یا ترس و وحشت می‌شویم، در واقع دستگاه لیمبیک است که مارا در چنگال خود دارد. «آمیگدال» یا بادامه ساختاری است که در دستگاه کناری قرار گرفته است و مرکز آگاهی هیجان‌رفتاری در سطح نیمه‌خودآگاه است. بادامه وضعیت جاری هرکس را در ارتباط با محیط اطراف و افکار به دستگاه کناری می‌فرستد و براساس ارتباطی که با هیپوتالاموس دارد، قادر است پاسخهای هیجان‌رفتاری مناسب را در ما به وجود آورد مانند راست شدن موها در زمان ترس، گشاد شدن مردمک چشم در زمان شادی، افزایش ضربان قلب در زمان خشم، به‌همین دلیل بادامه را بخش اصلی نظام پاداش‌دهنده و تنبیه‌کننده و مرکز تنظیمی در هوش هیجانی می‌نامند که در اصطلاح به آن مغز هیجانی گفته می‌شود(امیری نیا، ۱۳۹۳).
۲-۱-۲ تعاریف هوش هیجانی
وازه هوش هیجانی برای اولین بار توسط واین پاین در رساله دکترا به کار برده شد. ولی مایر و سالووی در سال ۱۹۹۰ معنای این واژه را توسعه دادند. آنها هوش هیجانی را نوعی هوش اجتماعی و مشتمل بر توانایی کنترل هیجان های خود و دیگران و تمایز بین آن ها و استفاده از این اطلاعات برای عملکرد مؤثر در محیط و رو به رو شدن با مقتضیات زندگی دانسته و آن را متشکل از مؤلفه های درون فردی و میان فردی گاردنر دانستند. آنها هوش هیجانی را در پنج حیطه تقسیم بندی کردند( گلمن، ۱۹۹۵؛ به نقل از پارسا، ۱۳۸۹):

        • خود آگاهی : آگاهی از خویشتن، توانایی خودنگری و تشخیص دادن احساسات خود به همان گونه که وجود دارند.
        • اداره هیجان ها : کنترل هیجان ها و احساسات به شیوه مطلوب و تشخیص منشاء این احساسات و یافتن راه های اداره و کنترل ترسها، هیجان ها، عصبانیت ها، و ….
        • خود انگیزی : جهت دادن و هدایت عواطف و هیجانها به سمت و سوی هدف، خویشتن هیجانی و به تأخیر انداختن خواسته ها و بازداری تلاشها
        • هم حسی : حساسیت نسبت به علایق و احساسات دیگران و تحمل دیدگاه های آنان و بها دادن به تفاوتهای موجود بین مردم در رابطه با احساسات خود نسبت به اشیاء و امور
        • تنظیم روابط : که شامل اداره هیجانات دیگران و برخورداری از مهارتهای اجتماعی است

هوش هیجانی را شامل توانایی هایی مانند برانگیختن فرد، استقامت در برابر استیصال، کنترل تکانه، تعدیل خلق و خو، و پرهیز از از استرس های مخرب به منظور جلوگیری از اختلالات فکری است. به عبارت دیگر هوش هیجانی را توانایی فرد در شناسایی و ابراز هیجان های خود و دیگران به طور مثبت می دانند(بار- اون، ۱۹۹۷؛ به نقل از سپهریان آذر، ۱۳۹۰). هوش هیجانی مجموعه ای از قابلیت های غیر شناختی و مهارتهایی است که به فرد امکان می دهد تا بتواند دربرابر خواسته ها و فشارهای محیطی از عهده آن ها برآید(گاردنر، ۱۹۸۳؛ به نقل از شاره، ۱۳۸۵). از نظر مایر و سالووی(۱۹۹۸؛ به نقل از سپهریان، ۱۳۸۶) توانایی فرد برای سازگاری با زندگی به کارکردهای یکپارچه توانمندی های هیجانی و عقلانی او بستگی دارد و هوش هیجانی باید به هر حال ترکیب دو حالت از سه حالت ذهن یعنی شناخت و عاطفه یا هوش و هیجان باشد. آنها هوش هیجانی را بدین گونه تعریف کرده اند: هوش هیجانی توانایی درک هیجانات و عواطف به منظور دستیابی و ایجاد هیجاناتی است که به تفکر بهتر، رویارویی مؤثرتر با مقتضیات زندگی منجرمیشود. در این میان هماهنگی لازم بین عواطف و احساسات و در نتیجه ارتقاء عاطفی و هوشی، برای شخص فراهم می گردد. افراد دارای هوش هیجانی بالا، در روابط بین شخصی خود پیام ها را بهتر درک می کنند و دارای مهارت گوش دادن بهتری و بیشتری هستند و همچنین نسبت به دیگران از بینش بیشتری برخوردارند و در روابط خود قاطعیت بیشتری نشان می دهند(مافی، ۱۳۹۳)
هوش هیجانی را می توان قابلیت استفاده از احساس و عاطفه خود و دیگران در رفتار فردی و گروهی درجهت کسب حداکثر نتایج با حداکثر رضایتمندی از روابط، تعریف کرد(خائف الهی و دوستار، ۱۳۸۲). دانیل گلمن(۱۹۹۵) کسی بود که توانست هوش هیجانی را بر سر زبان ها بیاورد و در سطح جهان مطرح کند و از نظریه به کاربرد نزدیک سازد. گلمن با تغییراتی در تعاریف مایر و سالووی، هوش هیجانی را جنبه دیگری از هوش معرفی کرد که شامل آگاهی از احساس ها و استفاده از آن ها برای اتخاذ تصمیم های مناسب در زندگی و توانایی تحمل ضربه های روانی و مهار آشفتگی های روانی است. به اعتقاد او، هوش هیجانی نوعی از مهارت زندگی است. وی با تهیه لیستی بلند؛ خویشتن داری، پشتکار، توانایی مهار تکانه ها، به تأخیر انداختن ارضای نیازها، تنظیم خلق، مهار اضطراب ها به منظور تسهیل در اندیشیدن، و تفکر درباره احساسها ی خود و دیگران را از جمله توانایی های موجود در هوش هیجانی برشمرد. هوش هیجانی عبارت از توانایی نظارت بر احساسات و هیجان های خود و دیگران، توانایی تشخیص و تفکیک احساسات خود و دیگران، و استفاده از دانش هیجانی در جهت هدایت تفکر و ارتباطات خود و دیگران می باشد( مایر و سالووی، ۱۹۹۰).
هوش هیجانی نوعی از هوش غیر شناختی است که شامل مجموعه ای از تواناییها و مهارتهای هیجانی و اجتماعی میشود و این مهارتها، توانایی موفقیت فرد را در مقابله با فشارها و اقتضاهای محیطی افزایش میدهد(بار- آن، ۱۹۹۹).
۲-۱-۳- ابعاد هوش هیجانی
جان مایر و پیتر سالووی ابعاد چهارگانه هوش هیجانی را به شرح زیر بیان کرده اند(بلیز، مویر، بار-آن، و پارکر و بایاتزیس، ۲۰۰۲؛به نقل از محمدی، فرنام و محبوبی ۱۳۹۰).

    1. خود آگاهی : ضروری ترین توانایی مرتبط با هوش هیجانی این است که فرد از هیجانات و احساسات خود آگاه باشد. توانایی خودآگاهی به افراد اجازه می دهد تا نقاط قوت و محدودیتهای خود را بشناسند وبه ارزش خود اعتماد پیدا کنند. مدیران و رهبران خودآگاه برای آزمون دقیق روحیات خود از خودآگاهی استفاده کرده و به طور شهودی، از راه درکمستقیم می دانند که چگونه دیگران را تحتتأثیر قرار دهند.
    1. آگاهی اجتماعی: شامل توانایی مهم همدلی و بینش سازمانی است. مدیرانی که دارای آگاهی اجتماعی هستند؛ هیجانات، عواطفو احساساتدیگران را بیشتر عملی می سازند تا این که آن ها را حس کنند. آنان نشان می دهند که مراقب اوضاع بوده و همچنین در زمینه شناخت روند سیاست های اداری تخصص دارند. بنابراین رهبران برخوردار از آگاهی اجتماعی دقیقاً می دانند که گفتار و کردارشان بر دیگران تأثیر می گذارد و آن قدر حساسیت دارند که اگر کلام و رفتارشان تأثیر منفی داشته باشد، آن را تغییر دهند.
    1. مدیریت روابط: توانایی مرتبط با هوش هیجانی شامل توانایی برقراری ارتباطات و مراودات آشکار و قانع کننده، فرونشاندن اختلافات و ایجاد پیوندهای قوی بین افراد است. رهبرانی که از توانایی مدیریت روابط برخوردارند، از این مهارت در جهت گسترش شور و اشتیاق خود و حل اختلافات از طریق مزاح وشوخی و ابراز مهربانی استفاده می کنند. رهبری توأم با برخورداری از توانایی مدیریت روابط اگر چه کارآمد است، کاربرد محدودی دارد.
    1. خودکنترلی: عبارت است از توانایی کنترل هیجانات، عواطف، رفتار صادقانه و درست به شیوه های معتبر و تطبیق پذیر. رهبران خودکنترل اجازه نمی دهند بدخلقی هایی به صورت گاه و بی گاه در طول روز از آنان سر بزند. آنان از توانایی خودکنترلی به این منظور استفاده می کنند که بدخلقی و روحیه بد را به محیط کاری و اداره نکشانند و یا منشأ و علت بروز آن را به شیوهای منطقی برای مردم توضیح دهند. بنابراین آنان می دانند که منشأ این بدخلقی ها کجاست و چه مدت ممکن است به طول انجامد.

۲-۱-۴- دیدگاه های هوش هیجانی
در حال حاضر دو دیدگاه عمده در زمینه ی هوش هیجانی مطرح است که تعاریف و مدلهای هوش هیجانی در حوزه ی این دو دیدگاه ضابطه بندی شده اند. این دیدگاه ها عبارتند از:

    1. دیدگاه اولیه از هوش هیجانی که آن را به عنوان نوعی از هوش تعریف میکند، مبتنی بر مهارتهایی است که در برگیرنده عاطفه و هیجان میباشد.
    1. دیدگاه دوم که به دیدگاه مختلط مشهور است، هوش هیجانی را با دیگر توانمندی ها و ویژگیهای شخصیتی مانند انگیزش و حالت های هشیاری و … ترکیب می کند( مایر، ۲۰۰۱).

دیدگاه توانمندی (پردازش اطلاعات)
اصطلاح هوش هیجانی برای اولین بار از سوی سالوی و مایر در سال ۱۹۹۰ به عنوان شکلی از هوش اجتماعی مطرح شد. الگوی اولیه آنها از هوش هیجانی شامل سه حیطه یا گستره از توانایی ها میشد که عبارت بودند از:

    1. ارزیابی و ابراز هیجان : ارزیابی و بیان هیجان در خود توسط دو بعد کلامی و غیرکلامی تعیین گردیده و همچنین ارزیابی هیجان در دیگران توسط ابعاد فرعی ادراک غیرکلامی و همدلی مشخص میشود.
    1. تنظیم هیجان در خود و دیگران: تنظیم هیجان در خود به این معناست که فرد تجربه فراخلقی، کنترل، ارزیابی و عمل به خلق خویش را دارد و تنظیم هیجان در دیگران به این معناست که فرد تعامل مؤثر با سایرین دارد (برای مثال آرام کردن هیجاناتی که دیگران را دچار مشکل می کند).
    1. استفاده از هیجان:منظور استفاده از اطلاعات هیجانی در تفکر، عمل و حل مسئله است.

۲-۱-۵- دیدگاه مختلط

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...